زن اول ، فرزند زن دوم را دزدید و به جای آن توله سگی گذاشت. پادشاه زن دومش را در لانه سگ ها انداخت تا مثل آنها زندگی کند.
زنی که پسر پادشاه را بزرگ کرده بود داستان زندگی مادرش را تعریف کرد و پسر تصمیم گرفت مادرش را نجات دهد و واقعیت را برای پادشاه بگوید.
پیرزن مقداری زمین و جواهرات داشت ، آنها را به پسر داد.
پسر تصمیم گرفت زمینها و جواهرات را بفروشد و کنار قصر شاه قصر زیبای بسازد و ...
نظر دیگران //= $contentName ?>
عالیه خیلی خوبه ولی به همراه تصویر قشنگ تر می شد...
افتضاح بود یه زن سال ها تو لونه سگ بود و بچش سال ها زحمت کشید تا یه بتونه یه قصر بسازه بعد مادرشو نجات بده مسخ...
عالیه ، ولی بهمراه تصویر زیباتر میشود! ...
واقعا تاسف باره که کپی یه داستان دیگه رو بیارن با اسم مستعار بزارن یه همچین جاییی! امیدوارم داستانهای دیگه ای...
داستان تاریخی بود با تغییراتی توهین آمیز،متاسفم برای نویسنده...
خیلی عالییه...