هوا سرد و مرطوب بود، باران ریزی هم میبارید؛ اما نه از آن بارانهایی که آدمی را حسابی خیس کند. سیگار کشیدن، در چنین هوایی خیلی میچسبد. تازه اگر کمی سینه پهلو کرده باشی، با یک پک عمیق کلّی سینه درد میگیری و پشت سرش هم یک سلفه از ته ریههات، تو را به لرزه در میآورد. فکر میکنی و فکر میکنی... دیگر آخر راهی، اما بیخیال! شاید این آخرین سیگاری باشد که دود میکنی. قدم میزنی و قدم میزنی، سعی میکنی هزار جور فکر دنیای مادی را فراموش کنی؛ و خودت را با یک سری افکار کهنه و مشتی خزعبلات مشغول کنی: ناسیونالیسم، انترناسیونالیسم...! ای کاش میشد «موراس» را از قبر بیرون ...
کنگره :
PIR8349 /ج133ک2 1395
شابک :
978-600-7811-17-7