نظر دیگران

نظر شما چیست؟
تورج خان بعد از سال ها عذاب وجدان در شبی از شب های محرم ، سید مرتضی را در خواب می بیند و خاطره تعزیه 20 سال پیش برایش زنده می شود.
تورج با قلبی منقلب به مزار سید می رود و آنجا خاطره ی آشنایی اش با سید مرتضی و دختر بیوه اش طیبه برایش تداعی می شود. این تجدید خاطرات حال تورج خان را دگرگون می کند و به خانه می رود.
از طرف دیگر ملا احمد که از بیماری تورج خان مطلع شده بود به عیادتش می رود. در صحبت های میان تورج خان و ملا احمد، شب تولد دخترش سودابه را به یاد می آورد که همزمان با این تولد، همسرش ماه جان از دنیا می رود. فردای آن روز تورج خان در تکیه متوجه می شود که کربلایی غلام ناخوش احوال شده و از سفر کربلا بازمانده است . هنگام عیادت، کربلایی غلام به تورج خان و ملا احمد می گوید که در خواب به او گفته اند که دینی به گردن دارد و لایق زیارت کربلا نیست.کربلایی غلام قصد داشت از دین خود با تورج خان صحبت کند که ناگهان...

کتاب های مشابه مکافات