کتاب بچه های عملیات کرکوک pdf
خاطرات یحیی نیازی
امتیاز
5
/
5.0
خرید
الکترونیکی (TEXT)
مطالعه در اپلیکیشن فراکتاب
ت
5,850
نظر شما چیست؟
این کتاب ها روایتگر جنگ برای بچه های ایرانی است. گرچه ممکن است بعضی از راویان کتاب ها نوجوان نباشند، اما همه آنها روایتی خواندنی و نوجوانانه از دفاع مقدس ارائه داده اند.
«بچه های عملیات کرکوک» خاطرات یحیی نیازی است از عملیاتی در داخل خاک عراق. او که بیسیمچی بوده، به همراه گروه های چریکی 150 کیلومتر در داخل خاک عراق نفوذ می کنند و پس از عملیات، با پای پیاده به وطن بازمی گردند. سختی ها و دشواری های این عملیات چریکی برای یک نوجوان و بازگو کردن آن در این کتاب، عملیات کرکوک را خواندنی و جذاب کرده است.
... دو ساعت مانده بود به ظهر. هوا آن قدر گرم بود که ناخواسته مسیر رفتنم را عوض کردم و از زیر سایه درخت های وسط حیاط، راهیِ مرکز پیام شدم. طوری غرق در افکارِ جور و واجور خودم بودم که نفهمیدم کی و چطور به طبقه دوم ساختمان رسیدم.
نمی دانستم این احساس غرور، تحت تأثیر حرف های عمو جواد است یا واقعاً بزرگ شده بودم. مرا خواست و بی مقدمه گفت: «از بچه های مخابرات لشکر فقط دو نفر را می خواهند. اولی تویی! آماده ای؟»
اولش با خودم گفتم: «چقدر مهم شده ای تو، پسر!»
بعد عمو جواد کلیاتی از ماجرا را برایم گفت و گوشزد کرد به احدی چیزی نگویم. در حالی که از خوشحالی بال درمی آوردم، زیر لبی گفتم: «چشم!»
«بچه های عملیات کرکوک» خاطرات یحیی نیازی است از عملیاتی در داخل خاک عراق. او که بیسیمچی بوده، به همراه گروه های چریکی 150 کیلومتر در داخل خاک عراق نفوذ می کنند و پس از عملیات، با پای پیاده به وطن بازمی گردند. سختی ها و دشواری های این عملیات چریکی برای یک نوجوان و بازگو کردن آن در این کتاب، عملیات کرکوک را خواندنی و جذاب کرده است.
... دو ساعت مانده بود به ظهر. هوا آن قدر گرم بود که ناخواسته مسیر رفتنم را عوض کردم و از زیر سایه درخت های وسط حیاط، راهیِ مرکز پیام شدم. طوری غرق در افکارِ جور و واجور خودم بودم که نفهمیدم کی و چطور به طبقه دوم ساختمان رسیدم.
نمی دانستم این احساس غرور، تحت تأثیر حرف های عمو جواد است یا واقعاً بزرگ شده بودم. مرا خواست و بی مقدمه گفت: «از بچه های مخابرات لشکر فقط دو نفر را می خواهند. اولی تویی! آماده ای؟»
اولش با خودم گفتم: «چقدر مهم شده ای تو، پسر!»
بعد عمو جواد کلیاتی از ماجرا را برایم گفت و گوشزد کرد به احدی چیزی نگویم. در حالی که از خوشحالی بال درمی آوردم، زیر لبی گفتم: «چشم!»
صفحات کتاب :
152
کنگره :
PIR8055 /ھ7ب3 1394
دیویی :
8فا3/62
کتابشناسی ملی :
3975549
شابک :
978-600-03-0196-5
سال نشر :
1394
شابک دیجیتال :
978-600-03-2578-7
