امتیاز
5 / 0.0
خرید الکترونیکی (TEXT)
مطالعه در اپلیکیشن فراکتاب
ت 3,250
نظر شما چیست؟
«باغ انگور، باغ سیب، باغ آیینه» با همین عنوان بامسما و شاعرانه ما را می‌برد به تماشای قامت بلند سرداری از سرداران دفاع مقدس، شهید مهدی باکری. در این دیدار و تماشا، آنکه نشان‌دهنده راه است، صفیه مدرس است که به پرسش‌های مرتضی سرهنگی و احد گودرزیانی پاسخ گفته. او در ابتدا از روزهای نخست جنگ در ارومیه می‌گوید؛ خانواده مدرس در باغ انگورشان در اطراف شهر هستند که خبر جنگ می‌رسد و بعد که برمی‌گردند موضوع خواستگاری مهدی باکری پیش می‌آید. در اولین دیدار، هیچ کدام همدیگر را نمی‌بینند! چراکه تمام مدت با هم سر به‌زیر صحبت کرده بودند. اما همان دیدار، کافی بوده تا بدانند که باید همسفر هم باشند. بعد هم مراسم عقد بوده که طبیعتا سادگی در آن حرف اول را می‌زده: «مراسم عقد خیلی ساده برپاشد؛ با یک جعبه سیب از باغ خانه پدری آقامهدی،‌ یک جعبه شیرینی و یک آیینه خیلی ساده که شاید ده یا پانزده تومن خریده بودند.» اما چیزی که در این میان غریب است، مهریه عروس است که یک جلد کلام‌الله مجید بوده و یک اسلحه کلت! فردای روز عقد هم که یکشنبه یازدهم آبان سال 1359 بوده مهدی باکری عازم جبهه می‌شود و سه ماه بعد برمی‌گردد تا زندگی بی‌پیرایه خود را در خانه پدری باکری آغاز کنند. در روز شنبه 24 بهمن 1359. اما اردیبهشت 1360 مهدی فرمانده سپاه ارومیه می‌شود و تنهایی صفیه آغاز. به همین خاطر، بعد از مدتی خانه و زندگی‌ مختصرشان را برمی‌دارند و به اهواز می‌روند. اما در آن‌جا هم خانه‌به دوشی مدرس در شهرهای اطراف مناطق عملیاتی شروع می‌شود؛ اهواز، اسلام‌آباد غرب، دزفول و ... او هم صبورانه و مومنانه این شرایط را به جان می‌خرد؛ آخر چگونه می‌توان از مردی که حتی به مراسم برادر شهیدش حمید نمی‌رود تا در منطقه بماند، خواست که در خانه باشد؟ با این همه، در فاصله بین عملیات خیبر و بدر، چیزی حدود یک سال، تقریباً هیچ عملیاتی صورت نمی‌گیرد و مهدی هفته‌ای یک بار به خانه می‌آید. اما اوایل اسفندماه 1363 عملیات بدر آغاز می‌شود تا باکری در باغ آیینه دجله با آب‌ های زلال به ابدیت بپیوندد...
صفحات کتاب :
11
شابک دیجیتال :
978-600-03-2094-2

کتاب های مشابه باغ انگور، باغ سیب، باغ آیینه