امتیاز
5 / 0.0
خرید الکترونیکی (TEXT)
مطالعه در اپلیکیشن فراکتاب
ت 3,600
نظر شما چیست؟
کتاب اسب های باغ ملی، تالیف رضا مهدی هزاوه، روایتی از یک صبح تا شب ِ باغ ملی است. می توان گفت در و دیوار باغ ملی حکایت ها در دل خود دارد. حکایت ها ی تلخ و شیرین ...

باغ ملی (میدان شهدا)، میدان مرکزی شهر اراک است. در همه ی شهرهای کوچک و بزرگ ایران، میدان اصلی شهر، محل روی دادن اتفاقات مهم سیاسی و اجتماعی است. باغ ملی اراک از دیرباز محلی بوده برای شادی ها و عزاداری های گروهی. از تجمع برای پیروزی تیم ملی فوتبال گرفته تا مراسم تشییع جنازه ی شهدای جنگ...

قدم زدن ها ی متوالی در باغ ملی و خاطرات دوران نوجوانی و جوانی از منابع مهم الهام برای نوشتن کتاب اسب های باغ ملی است. به جز چند استثنا مثل فتوکپی فهامی، سینما فرهنگ، کتابفروشی عقلایی، حمام رضوان و ایران پیما... بقیه ی نام مغازه هایی که در کتاب اسب های باغ ملی آمده تخیلی هستند. البته چنین مغازه هایی در باغ ملی وجود دارند اما با نام و عنوانی دیگر... همه ی رخدادها و خرده داستان ها و آدم ها هم کاملا تخیلی است.

در ابتدا این مجموعه به شکل طرحی برای فیلمنامه نوشته شد که این روایت با تغییراتی به شکل داستان ارائه شده است. در بخش اول "صبح" بیشتر به معرفی منتخبی از مغازه های باغ ملی پرداخته ام و در بخش ها ی ظهر و شب به اتفاقات و خرده داستان ها توجه کرده ام.

در بخشی از کتاب اسب های باغ ملی می خوانیم:

باغ ملی شروع کرد به نصیحت. گفت "ای مردمان هر اسبی که دیدید به گذشته تان پشت پا نزنید. من در این عمرم هزاران اسب دیده ام. اسب ها مغرورند. دل به اسب نبندید. دل به یال نبندید که یال ها لیزند. که کوپال ها بال پرواز نیستند. دل به سُم اسب نبندید که سُم ها گاهی سَم اند. به آسمان نگاه کنید. اسب ها آفریده می شوند که شما امتحان شوید. هر اسبی که به باغ ملی آمد هزاران نفر مردود شدند. به کسان خود دل ببندید. عشق را اگر پیدا کنید به همه عالم آتش می زنید. اسب سراب است. قیافه اش فریب است.

هیچ کس حرف باغ ملی را گوش نکرد. قرار بود همه مردود شوند.

و فقط مانتو حرف باغ ملی را شنید. برف ها شادی می کردند. دماوند آذربایجانی می رقصید. مانتو از عشق اسب دست کشید. ناپلئون بناپارت بر فراز باغ ملی آمد و گفت "در عشق پیروز کسی است که زودتر فرار کند."

حالا این اسب بود که عاشق مانتو شده بود.

پدر ثریا در این میانه هی سیگار می کشید. در این میانه به زن مُرده اش فکر می کرد. به پاساژ اتحاد نگاه کرد. به یاد آورد روزی روزگاری با زنش آمده بودند مدادهای کلاس اول ابتدایی ثریا را بخرند. مدادها تراشیده می شد.
صفحات کتاب :
88
کنگره :
‏‫PIR8223‭‬ ‭/ھ47633‏‫‭‬‏‫‭‮الف‬5 1394
دیویی :
‭8‮فا‬3/62
کتابشناسی ملی :
3908110
شابک :
‏‫‬‭978-964-374-571-4
سال نشر :
1394

کتاب های مشابه اسب های باغ ملی