امتیاز
5 / 5.0
خرید الکترونیکی (TEXT)
مطالعه در اپلیکیشن فراکتاب
ت 15,000

نظر دیگران

نظر شما چیست؟
آمده بود مرخصی و بی تابی می کردم که «بیش تر بمون» رفت از ساک اش یک لنگه جوراب آورد گذاشت کف دست من.
گفتم«باز شوخی کردن ات گل کرد؟»
گفت«به خاطر این لنگه جوراب، اگرهم بخوام، دیگه نمیتونم بمونم، مامان.» یک لنگه جوراب ساده بود. ازاین بافتنی ها ، خیلی هم با سلیقه بافته شده بود.
گفتم«چرا پس فقط یه لنگه ست؟»
گفت یک روز پیرزنی را می آورند پیش اش و می گویند با او کاردارد.پیرزن می گوید«تو فرمانده این لشگری؟» فرهاد می گوید« من فقط الان کوچیک شمام، امرتونو بفرمایین» پیرزن لنگه جوراب را دودستی می گذارد کف دست فرهاد و میگوید «توی خونه م فقط اندازه ی همین یه لنگه جوراب نخ داشتم. اینو بپوش، خدارو یاد کن، سالم بمون، برو با دشمن ات بجنگ»
توی چشم هام خیره شد و گفت«تو مادرمی و اون هم منو پسر خودش می دونه.حرف کدوم تونو گوش بدم؟»
ساکت شدم، قدرت نداشتم بگویم« حرف دل تو گوش کن.»
سال نشر :
1389
صفحات کتاب :
234
کنگره :
‫PIR8040‭‬ ‭/ض475‫‬‮‭ج2 1389‬
دیویی :
‫‭8‮فا‬3/62‬
کتابشناسی ملی :
‫2247436
شابک :
978-600-5182-65-1

کتاب های مشابه جای پای فرهاد