نظر دیگران

نظر شما چیست؟
...یک روز نگی تصمیم گرفت کاری انجام دهد که بی‌خطر باشد و نگرانش نکند. او فکری کرد و با خودش گفت:" فهمیدم! یک ژاکت برای خودم می‌بافم." او شروع کرد به بافتن.
اما خیلی زود، فکرهای نگران‌کننده به سراغش اومد....

کتاب های مشابه نگی نگران