نظر دیگران

نظر شما چیست؟
سر چارلز باسکرویل شب هنگام زمانی که برای پیاده روی به بیشه‌زار اطراف خانه‌اش می‌رود، به طور ناگهانی و بسیار غم‌انگیز براثر سکته‌ی قلبی می‌میرد.

دکتر «مورتی مِر»، پزشک مخصوص باسکرویل، اعتقاد دارد که چیزی بیمارش را تا سرحدّ مرگ به وحشت انداخته و همین مسئله باعث مرگ ناگهانی او شده است.
دکتر ادعا می‌کند که به هنگام بررسی کنار جسد جای پای سگ بزرگی را دیده است و افسانه‌ی سگ درنده‌ای را یادآور می‌شود که تمام افراد این خانواده را به هلاکت رسانده است.
از سوی دیگر، «سِر هنری»، تنها وارث و بازمانده خانواده باسکرویل به لندن می‌آید تا به عمارت باسکرویل برود.
شرلوک هولمز، از واتسون می‌خواهد دراین سفر سر هنری را همراهی کند و مدتی در باسکرویل بماند و اوضاع را تحت نظر بگیرد.
واتسون در باسکرویل با جک استپلتون که خود را یک زیست‌شناس معرفی می‌کند و خواهرش بریل استپلتون آشنا می‌شود.
بریل به محض اینکه واتسون را می‌بیند او را با سر هنری اشتباه می‌گیرد و با اصرار از او می‌خواهد که باسکرویل را ترک کند.
از سوی دیگر واتسون متوجه می‌شود که بارتی‌مور، پیشخدمت سِر هنری، سه شب متوالی است که پشت بالاترین پنجره‌ی عمارت باسکرویل می‌رود و با شمع به کسی در بیشه‌زار علامت می‌دهد.
واتسون متوجه می‌شود سر چارلز در شبی که به مرگ رسیده، نامه‌ای از زنی به نام «لارا لاینز» دریافت کرده است، بنابراین راهی کام تریسی می‌شود تا با لارا ملاقات کند و در راه بازگشت با کسی مواجه می‌شود که انتظارش را نداشته: «هولمز».
هولمز از همان روز اولی که درگیر این ماجرا می‌شود بی خبر از واتسون و سر هنری خود را در بیشه پنهان می کند تا بتواند آزادانه به تحقیقاتش بپردازد.
واتسون که از دیدن دوستش بسیار متعجب و درعین حال خوشحال شده، درصدد برمی‌آید آنچه را در این چند روز دیده و شنبده، گزارش بدهد که ... اتفاق بسیار غیرمنتظره‌ای رخ می‌دهد: سلدون، در فاصله‌ی کمی از آنها از صخره‌ای سقوط می‌کند و در دم می‌میرد. شواهد نشان می‌دهد که سلدون بینوا از چنگ تازی خطرناکی فرار می‌کرده که به این سرنوشت دچار شده است...

کتاب های مشابه نفرین باسکرویل