سال 1352 مهدی که کودکی دو ساله است و به همراه دو خواهر و سه برادرش روزگار کودکی را میگذراند، او از همان کودکی میداند که دوست داشتن و بزرگ منشی هدیهای از سوی خداوند است.
پدر و اهالی محل مهدی را دوست دارند چون از همان کودکی رسم پهلوانی را میآموزد. او در انتخاب بین ورزش کشتی و فوتبال مردد است اما بالاخره فوتبال را انتخاب میکند. مهدی با وجود آرزوی بازی در مسابقات ملی فوتبال و تیم محبوبش پرسپولیس با شنیدن خبر شهادت داییاش در کربلای چهار راهی شلمچه میشود تا اسلحه او را به دست بگیرد و خاطره او را زنده نگه دارد. مهدی برای وداع با تک تک اعضای خانواده به دیدار آنها میرود اما در آخرین دیدار و آخرین لحظات موفق به دیدار پدر نمیشود چرا که کاروان در حال حرکت است و زمان میگذرد. بعد از شهادت مهدی در کربلای پنج مراسم یادبودی به یاد این شهید توسط دوستان و همتیمیهای قدیمیش که اینک در سمت مربی تیمهای درجه یک کار میکنند برگزار میشود. این مسابقه بهانهایست برای یادآوری خاطرات گذشته .