نظر شما چیست؟
از صورت رنگ پریده و دستای لرزونت معلومه نگرانی. به اعصابت مسلط باش! حواس پرتی کار دستت می ده.
- دارم سعی می کنم که مشکلی پیش نیاد.
- اما خودتو باختی، در حالی که باید بیشتر مسلط باشی.
- چه جوری؟ ها؟ تو داری واسه من شعار می دی!
- شعار نمی دم، من جای تو نیستم اما حالتو می دونم!
- نمی دونی. تو نمی دونی تو خونه ام چی می گذره! تو نمی دونی وقتی دخترم مثل فلج ها نمی تونه راه بره، من چه حالی می شم! وقتی تعادل نداره وایسته، وقتی نمی تونه درست حرف بزنه و هزار مشکل دیگه، از بی پولی تا دردسر تهیه ی دوا و دکتر و... اونوقت با این همه بدشانسی و بدبیاری از من می خوای خونسرد باشم؟! می دونی چند بار بردمش دکتر؟ اون هم تهران! کرایه ماشین، هزینه ی ویزیت، تو مسافر خونه ها با مریض بدحال! این داروها هم اینقدر گرونه که
صفحات کتاب :
64

کتاب های مشابه داستان های نیکوکاران