نظر دیگران

نظر شما چیست؟
الکساندر پس از تحمل سال ها زندان به فلسفه خاصی از زندگی رسیده است که در دنیای مدرن اطرافش خریداری ندارد.

الکساندر به دلیل افکار کمونیستی اش محکوم به سال ها زندان شده بود.
او پس از تحمل سال ها زندان در همان دهکده دوری که زندان بود به تدریس کودکان مشغول شد. جایی محروم بدون گاز و برق. شب ها را با نور شمع می گذراند و به عشق کودکان زندگی را ادامه می داد.
الکساندر در همان جا ازدواج کرد. ازدواج با زنی که تنها گزینه موجود بود. بعدها احساس کرد که دارد دچار جمود فکری می شود. همسرش هم او را ترک کرده بود زیرا بلند پرواز بود و انتظار داشت الکساندر او را به شهر ببرد، برایش زندگی پرتجملی دست و پا کند و در یک کلام او را به پول برساند. اما چنین نشد.
حالا الکساندر به خانه دایی موسیقیدانش آمده. از تکنولوژی و مظاهرش دل خوشی ندارد. فلسفه زندگی را نفس کشیدن در هوای آزاد می داند و در برابر پرسش های دایی هنرمند 70 ساله اش پاسخ های ویژه ای می دهد که نشان دهنده نگاه و فلسفه خاص او به زندگی است.
این در حالی است که دایی، فرزند و همسر هجده ساله اش در هوای تمول و مدرنیته نفس می کشند و از افکار او فاصله بسیاری دارند.

کتاب های مشابه شمعی در باد