نظر شما چیست؟
مطمئنم که پدرم ذاتا مرد سرزنده و مهربانی بود . تا سی و چهار سالگی کارگر مزرعه بود . اما اسب داشت و شنبه شب ها برای خوش گذرانی به شهر می رفت . و چند ساعتی را با کارگرهای مزارع دیگر می گذراند . پدر ساعت ده از جاده خاکی خلوتی به خانه بر می گشت و اسبش را تیمار می کرد و به رخت خواب می رفت . از زندگیش راضی بود و آن موقع اصلا در فکر بالا رفتن از نردبان ترقی نبود . سی و پنج ساله بود که با مادرم ازدواج کرد که آن زمان در دهی معلم بود . بهار بعدش من گریه کنان و وول خوران به دنیا آمدم . همان موقع سر آن دوتا بلایی آمد . جاه طلب شدند . هوس آمریکایی بالا رفتن از نردبان ترقی به جانشان افتاد . شاید باعثش مادرم بود . او چون معلم بود حتما کتاب و مجله زیاد خوانده بود . انگار خوانده بود که آدمهای سرشناس از نداری به شهرت و عظمت رسیده اند و شاید همان موقع که من پهلویش خوابیده بودم و شیر می خوردم خیال فرمانروایی مرا بر آدمها و شهرها در سرش می پروراند .
صفحات کتاب :
10
دیویی :
‫‭398/9‮فا‬‫‬‭ف453ت 1387
کتابشناسی ملی :
1227473
شابک :
978-964-348-594-8

کتاب های مشابه تخم مرغ