امتیاز
5 / 5.0
خرید الکترونیکی (TEXT)
مطالعه در اپلیکیشن فراکتاب
ت 7,000
نظر شما چیست؟
می گوید: “آن طور خیره نشو توی چشم های آسمان.. پاییز که شروع می شود، این رحم و مروت سرش نمی شود... یکباره دیدی تو را هم دو نیم کرد!!”

می گویم:
"به باران چه آخر؟ هر چه بود زیر سر باد بود. آسمان گناهی نداشت”

بید مجنون بیست ساله ی توی کوچه را می گفتم که تا دیروز حالش خوب خوب بود. امروز صبح ساعت هفت یا هشت وقتی من داشتم خواب سین.یار را می دیدم که برایش شیرینی درست کرده ام و ساعت مچی قرمزم را که روز تولدم برایم خریده بود پشت دستم بسته ام و هی نگاهش میکنم تا بشود ساعت پنج عصر و بیاید و بگوید:"شیرینی با چای هل دار”
و من بگویم:”چشم، همین الان"، درست همان موقع یکباره باد هولک هولکی آمد. باران هم به دنبالش. شدند دو تا.

نصفش کردند درخت بیچاره را و صدای هولناک شکستن شاخه به شاخه ی وجودش نگذاشت برای صدمین بار سین. یار را ببینم و شیرینی با چای هل دار بگذارم جلویش و او هی بگوید:"فنچ جان! چقدر چایت خوب است...".
صفحات کتاب :
149
کنگره :
PIR۸۳۴۵‭‬ ‭/و۲۶‏‫‬‭ی۵۴ ۱۳۹۷
دیویی :
۸‮فا‬۳/۶۲
کتابشناسی ملی :
5294744
شابک :
‏‫‬‭978-622-6237-00-0
سال نشر :
1397

کتاب های مشابه یک جفت چشم قهوه ای