کتاب زندگی سیدمحمد بهشتی شامل زندگی نامه مختصری از سید محمد حسینی بهشتی می باشد. هر کسی که اندکی خاطره و آوازه انقلاب اسلامی ملت ایران را در ذهن دارد، شهید بهشتی را می شناسد. کتاب زندگی سید محمد بهشتی زندگی نامه مختصری از شهید دکتر سیدمحمد بهشتی را روایت می کند. روایتی از روزهای قبل ازدواج تا روزهای مجاهدت در گود انقلاب.
از دور، قامتی راست، بیانی رسا و چهره ای جدی میدیدی. با خودت فکر میکردی «چه مغرور.» یک بار که می رفتی دیدنش، تمام قد از جایش بلند می شد. اگر تلفنی با کسی حرف می زد، معذرت خواهی می کرد، گوشی را زمین میگذاشت و به استقبالت می آمد و تا به خودت می آمدی می دیدی با هم دست داده اید و بعد برمیگشت که تلفنش را تمام کند. و تو می نشستی نگاهش می کردی و فکر می کردی، این همان بهشتی مغرور است؟
بتول دو سالش بود که برادرش به دنیا آمد؛ دوم آبان 1307 اسمش را گذاشتند سیدمحمد. بچه ای سفید با چشم هایی روشن و موهایی بور. معصومه هر وقت می خواست شیرش بدهد، وضو می گرفت و قرآن میخواند تا بچه همینطور که شیر میخورد، قرآن هم بشنود. میر به دلش افتاده بود این همان پسری است که در خواب به او گفته بودند. خیلی دوستش داشت و همیشه سفارشش را به معصومه میکرد. محمد یک ساله بود که میر از دنیا رفت. روزها و ماه ها می آمدند و می رفتند و محمد بزرگ می شد. بچۀ شـلوغی نبود. معصومه همیشه میگفت «محمد، آقاست.» یک بار شب نیمهی شعبان، سید هاشم خانه پدرش فضل الله، مهمان بود. شب بیدار نشسته بودند و با هم نماز و دعا می خواندند. محمد پنج ساله هم نخوابیده بود و مثل آنها نماز میخواند. سید، محمد را که دید خیلی ذوق کرد. دستهایش را برد بالا و دعایش کرد «الهی خدا تورا عالم ربانی کند»