کتاب همهی افق، مجموعه هشت داستان از فریبا وفی، نویسنده موفق معاصر است. داستانهای این کتاب بیشتر به دغدغههای زنان میپردازند به خشنونتهای ناپیدا علیه آنان. به سوءتفاهمها، رنجها و ترسهایشان و عواقبی که از فقر فرهنگی و اقتصادی و... دامنشان را میگیرد. راویان این داستانها به دنبال شناختن دوباره خودشان، در موقعیتی که قرار دارند، میروند. همه داستانها واقعگرایانهاند و هدفشان نشان دادن تغییرات درونی آدمهای قصه است. زبان وفی هم کاملا ساده و بیتکلف است و این امتیاز اثر، خواننده را بیشتر به دنبال کردن داستانها ترغیب میکند.
کتاب همه ی افق، با داستان «فال صنوبر» آغاز میشود (داستانی که اول شخص آن، دختر شانزده سالهای است که به همراه مادر و خالهاش وارد خانهای برای گرفتن فال قهوه میشود.) و با داستان «همهی افق» به پایان میرسد. (داستان مرگ عمه حکمت!)
در تمام داستانهای این کتاب مخاطب همواره شاهد موقعیتهایی است که شخصیتها در آن قرار میگیرند؛ موقعیتهایی از جمله ترس، استرس، بیتفاوتی، مرگ، عشق و ... در واقع این ویژگی مشترکی است که در تمام کتابهای فریبا وفی دیده میشود. همهی افق نقطه عطفی برای درک مسائل ساده است؛ احساسات و اتفاقاتی که هرگز مورد نقد قرار نمیگیرند، واکنش بزرگی ندارند و سر و صدا نمیکنند. بلکه به روشنی تمام تعریف میشوند و تمام حواس را درگیر خود میکنند.
فریبا وفی در یکم بهمن 1341 در تبریز، شهری در شمال شرقی ایران متولد شد. او از نوجوانی به نویسندگی علاقهمند بود و برخی از نوشتههایش در همان سنین، در نشریات مختلف به چاپ رسید. اولین اثر جدی او با نام «راحت شدی پدر» در سال 1367 در مجله آدینه منتشر شد که او آن را «خودجوشترین» اثر خود میداند.
نخستین کتاب او که مجموعهای از داستانهای کوتاه بود، با نام «در عمق صحنه» در پاییز سال 1375 منتشر شد و سه سال بعد، یعنی در سال 1378 کتاب دیگری از او به نام «حتی وقتی میخندیم» به چاپ رسید که شامل 22 داستان کوتاه بود.
اولین رمان فریبا وفی «پرنده من» نام دارد که در سال 1381 منتشر شد و بسیار مورد توجه قرار گرفت.
این کتاب برنده جایزه بهترین رمان در همان سال، برگزیده سومین دوره جایزه هوشنگ گلشیری و برگزیده دومین دوره جایزه ادبی یلدا شد و از سوی بنیاد جایزه ادبی مهرگان و جایزه ادبی اصفهان مورد تقدیر قرار گرفت. در مجموع فریبا وفی نویسنده موفق و پرکاری است که تا به حال 5 مجموعه داستان و 6 رمان از او به انتشار رسیده است. همچنین داستانهای کوتاه بسیاری از او در مجلات مختلف ادبی دیده شده است. برخی از داستانهای کوتاه او به زبانهای روسی، ژاپنی، سوئدی، ترکی، عربی، ایسلندی و ... نیز ترجمه و چاپ شدهاند. جالب است بدانید فریبا وفی دیوان اشعار پروین اعتصامی را به صورت نثر برای نوجوانان بازنویسی کرده است.
مهمان من شاعر بود. خوشگل و خوش صدا. اگر صدای زنگ دار و اطوار ظریف و شیرینش را ازش می گرفتی از این زن های معمولی جاافتاده می شد که این روزها می روند پارک حرکات کششی بکنند و دور پارک بدوند. گفت فقط یک روز می ماند و می رود، ولی هفته ها گذشت و نرفت. روزها موهای بلند و فرفری اش را پشت سرش می بست، خودکار و مدادش را مثل نجارها می گذاشت پشت گوشش و کتاب می خواند. شب ها موها را باز می کرد و فرهای ریز و قهوه ای رنگ مثل پشم نرم روی شانه و سینه اش می ریخت. کاری شان نداشت.
می گفتم: « مثل درویش ها می شوی. »
می خندید. خوشش می آمد مثل درویش ها بشود.
ولی اخلاق درویشی نداشت. این را بعد متوجه شدم. فردای آمدنش فیله ی گوشت خرید. گفت باید هفته ای چندبار کباب بخورد. یک ساعتی حرف زد و قانعم کرد که بدنش مثل دارو به کباب احتیاج دارد. به شوخی گفت:
«توی این خانه که چیزی پیدا نمی شود.»
از زخم و اسید معده اش گفت و کولیت روده اش را برایم تشریح کرد. همان چند روز اول یاد گرفتم چه چیزی برایش خوب است و چه چیزی بد. میوه ی دلخواه من سیب بود. تعارفش می کردم نمی خورد. می گفت قابض است، خوب نیست. رفته رفته معلومات زیادی درباره ی بدن و هر چه مربوط به آن می شد پیدا کردم: سیب زمینی بیشتر از دوازده ساعت بماند می شود سم. بادمجان را نباید فریز کرد. ظرف ملامین برای غذا خوب نیست. سیر درمان همه ی مرض هاست.
یک بار خواستم بگویم این قدر کباب درست نکند. بویش می رفت خانه ی همسایه، فکر می کردند این جا چه خبر است. متوجه نگاه ایرادگیر صاحبخانه شده بودم. انگار فکرم را خواند. «تو هم اخلاق ننه جون مرا داری. بدبخت در عمرش کباب نخورد مبادا یکی از همسایه ها دلش بخواهد. نه خودش خورد، نه گذاشت ما بخوریم. دیگر دوره ی این حرف ها گذشته. قحطی که نیست. الحمدلله همه دارند. دل شان خواست می خورند.»