کتاب دیوید کاپرفیلد، روایت زندگی شخصی دیکنز است. داستانی که از کودکی دیوید آغاز میشود و تا بزرگسالی او ادامه می یابد. دیکنز، دیوید کاپرفیلد را «کودک موردعلاقه خود» می نامد و منتقدان آن را زیباترین توصیف دیکنز از دوران کودکی میدانند. بسیاری از وقایع کتاب را از زندگی خودش الهام گرفته است و کتاب از جهات بسیاری به یک اتوبیوگرافی شباهت دارد. دیوید کاپرفیلد شش ماه بعد از مرگ پدرش به دنیا میآید.
با این حال تا هفت سالگی زندگی آرام و خوشی را در کنار مادر و خدمتکارشان به سر میبرد. وقتی به هفتسالگی میرسد مادرش با ادروارد موردستون ازدواج میکند. این ازدواج نحسی را به زندگی او میآورد و ماجراهای کتاب را رقم میزند. چون موردستون برای آنکه از شر دیوید خلاص شود او را نزد خانواده خدمتکارشان میفرستد. داستانهای دیوید و درگیریهای او با پدرخواندهاش افت و خیزهای بسیاری را با خود به همراه دارد...
چارلز دیکنز با نام کامل چارلز جان هوفام دیکنز ۷ فوریه ۱۸۱۲ متولد شد. در کودکی در کارخانه کار میکرد. پدرش که قادر نبود بدهیهایش را پرداخت کند زندانی شده بود. وقتی دوران حبس پدر تمام شد، دیکنز به تحصیلاتش ادامه داد. سپس کارمند دفتر یک وکیل و بعد گزارشگر روزنامه شد. کتابهای مشهور او نیکلاس نیکلبی، سرود کریسمس، دیوید کاپرفیلد، آرزوهای بزرگ، الیور تویست و داستان دو شهر است. جیمز جویس نویسنده مشهور معاصر، چارلز دیکنز را بعد از شکسپیر تاثیرگذارترین نویسندهی انگلیسیزبان میداند. دیکنز در ۹ ژوئن۱۸۷۰ به طور ناگهانی و بر اثر سکته قلبی از دنیا رفت.
«من روز جمعه، 12 شب به دنیا آمدم. میگویند درست وقتی ساعت شروع به نواختن کرد، من هم گریه کردم. پرستار و عاقله زنهای همسایه میگفتند که چون من در آخرین ساعتهای جمعه شب به دنیا آمدم، سرنوشت نحسی در انتظارم است!
شش ماه بعد از این که پدرم چشم از جهان فرو بست، من در ده بلاندرستون سفِک یا همان اسکاتلند چشم به جهان گشودم. با این که پدرم را هرگز ندیده بودم، اما در بچگی به سنگ قبر سفید او در حیاط کلیسا خیلی اُنس گرفته بودم.»