کتاب سونات کرویتسر، برگرفته از زندگی شخصی نویسندهاش است و مضمون اصلی آن عشق و روابط میان زن و شوهر، است. شخصیت اصلی کتاب صوتی سونات مردی سردرگم و دارای طرز فکری ناآرام است که سعی دارد حرفهای نهان در کنج ذهن خود را در پس داستانی رئال شرح دهد.
کتاب صوتی سونات کرویتسر زمانی توسط لئو تولستوی به رشته تحریر درآمد که وی در بحرانهای شدید مذهبی و اخلاقی به سر میبرد. در حقیقت به گفته منتقدان این کتاب جزء برجستهترین کتابهای لئو تولستوی بهحساب میآید. لئو در کتاب صوتی سونات کرویتسر، سعی دارد تا ملاکهای تشکیل یک خانواده را بر پایه عشق و مهربانی به مخاطب بشناساند، چیزی که در دنیای امروز بهسختی میتوان آن را میان ازدواجهای نسل جدید پیدا نمود. ازنظر لئو تولستوی اگر یک زندگی زناشویی بر پایه شهوت و تمایلات جنسی شکل گیرد سرانجام درستی نخواهد داشت و عاقبت به نافرجامی ختم میشود.
در کتاب صوتی سونات کرویتسر میتوان بلوغ بیش از پیش لئو تولستوی را در نوشتههایش دید چراکه، بیپروا سخن میگوید، نگرشی همهجانبه دارد و فحوای کلام در این کتاب صوتی توجه به کانون خانواده و البته علت تشکیل یک خانواده است. شخصیتپردازی در کتاب صوتی سونات کرویتسر بهگونهای است که محور اصلی هر داستان، شخصیت اصلی کتاب قرار میگیرد و هیچگاه اتفاقات هرچند کوچک، بیاهمیت تلقی نمیشوند.
شخصیت اصلی داستان مردی است که ازنظر افکار، کاملاً نامتعادل بوده و خلقیاتی از قبیل حسادت و جنسیگرایانه را در خود به سبب سبک زندگی، پرورش داده است. راوی داستان همین مرد است و مخاطب در طول داستان میشنود که او به گناهان خود اعتراف میکند و درنهایت پختگی شخصیت او سبب میشود بتواند انتخابی درست برای زندگی خود داشته باشد.
اوایل بهار بود. دو روز بود که در قطار بودیم. مسافرانی که راهشان کوتاه بود سوار یا پیاده میشدند اما سه نفر، ازجمله من، از آغاز حرکت در قطار مانده بودیم. یکی بانوی سالمند زشترویی بود که سیگار میکشید و چهرهای شکسته و رنج نشان داشت و کلاه و پالتواش به لباس مردها میمانست و دیگری مردی بود آشنای او که چهل سالی داشت و سروزبان دار بود و لباس مرتبی داشت، همهچیزش نو و سومی مرد متشخصی بود، نهچندان بلندبالا، با حرکاتی خشک و ضرب وار.
نمیشد گفت پیر است ولی موهای مجعدش پیدا بود ناب هنگام جوگندمی شده است. خود را از دیگران دور میگرفت. چشمانش عجیب میدرخشید و بهتندی از چیزی به چیزی میرفت. پالتوی کهنهای به تن داشت، با یقهای از پوست بره که پیدا بود کار خیاط باسلیقه و گران اجرتی است و کلاهی بلند که آنهم مثل یقهٔ پالتواش از پوست بره بود.
هم آمادگی من، هم پیراهن هوسانگیز او و هم قایقسواری ما که بسیار لذتبخش بود و به نتیجه رسید. کار بیست بار بهجایی نرسیده بود و این بار به نتیجه رسید و من، هولوف، در تله افتادم! اینکه میگویم مزاح نیست. امروز ازدواجها همینجور ترتیب داده میشود. درست مثل یک تله! ولی ببینم، اینجور ازدواج طبیعی است؟ دختر بزرگ میشود و باید شوهرش داد. کار بسیار ساده است. خاصه اگر دختر زیاده زشت نباشد و مردانی باشند که بخواهند زن بگیرند.