کتاب چند قدم بعد از خانە عتیق توسط امید شیخ باقری نوشته شده است. کتاب چند قدم بعد از خانە عتیق داستان مردی را روایت میکند که از سفر حجی برمیگردد که به گمان خودش شفای همسرش را از آن گرفته است و حال که بعد از برگشت از سفر حج با مرگ او مواجه شده است، بین امید و ناامیدی و ایمان و بیایمانی شناور مانده است.
زیر تیغ آفتاب داشتم ذوب می شدم. باورکردنی نبود که باور کنم. سرم پایین بود و دستم به ریش بلندتر از موهای چندروزهام. اشک توی چشم هایم جمع شده بود؛ اما نمی افتاد. روی پلک های پایینی شناور بود. نقش خطّ سفیدرنگ «عاطفه انتظام» بر پلاک مشکی بازی می کرد توی چشم هایم؛ توی سرم. «مرحومه... مرحومه... مرحومه...» چند بار با خودم تکرار کردم؛ اما فایده ای نداشت. باورکردنی نبود که باور کنم.
وقتی توی فرودگاه از بابا پرسیده بودم:
«چرا عاطفه رو با خودت نیاوردی؟»
بابا بغلم کرده بوده و گریه کرده بود. باور نکردم. وقتی چمدانم را پشت درِ خانه، جلو پارچه نوشته های مشکی عرض تسلیت و تاج گل های گلایل سفید و صورتی گذاشتم زمین، باور نکردم. وقتی فریماه خانم بغلم کرد و وقتی داشت با اشک چشم هایش پیراهنم را خیس می کرد، باور نکردم. وقتی صبح علیالطّلوع، توپ سال نو را درکردند و من و بابا و فریماه خانم کنار عکس عاطفه نشسته بودیم، بابا اشک می ریخت و فریماه خانم قرآن می خواند، باور نکردم. جماعت تشییع کنندگان تسلیت گو را باور نکردم.