نظر شما چیست؟

معرفی کتاب بچه‌های مرد


کتاب بچه‌های مرد را مهری ماهوتی، نویسنده نام‌آشنای حوزه ادبیات کودک نوشته است. این اثر داستان‌هایی بر اساس واقعیت درباره اسرای نوجوان و جوان جنگ تحمیلی روایت می‌کند.



درباره کتاب بچه‌های مرد

در این مجموعه مفهوم همدلی، همراهی، ایمان، فداکاری، ابتکار، مهربانی، صبر و امید از قهرمان‌هایی واقعی، به خوبی در عمق داستان‌ها جای گرفته است؛ این مفاهیم همانند گوهری سنگین در اعماق اقیانوس، برای درخشندگی، تلاشی صبورانه را به باور می‌نشینند.

همه عناصر داستان‌های این مجموعه نماد بیرونی دارند که ما می‌توانیم با آن‌ها همراه شویم، مردان کوچکی که به همراه خود، نماد بزرگی را به خوبی و درستی یدک می‌کشند. کسانی که اتفاقات اسارت آن‌ها را در هر بهار، نه یک سال، بلکه چندین سال به مرز بزرگی
نزدیک می‌کند. قهرمانان این داستان‌ها تنها نیستند زیرا همهٔ مخاطبان، با آن‌ها همراه خواهند شد و به لابه‌لای معانی نهفته در داستان سرک خواهند کشید...


خواندن کتاب بچه‌های مرد را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این اثر برای نوجوانان علاقه‌مند به ادبیات داستانی به ویژه دوست داران ادبیات مقاومت و دفاع مقدس نوشته شده است. خواندن این داستان ها دریچه‌هایی از جنس حیرت و تحسین به روی شما خواهد گشود.

درباره مهری ماهوتی مهری ماهوتی در فروردین سال ۱۳۴۰ در بابل به دنیا آمد. دوره راهنمایی و دبیرستان را در بابل خواند و برای ادامه تحصیل به تهران آمد تا در رشته بانکداری درس‌ بخواند. بانکداری برای او که طبعی لطیف داشت قابل تحمل نبود پس آن را رها کرد و به کار در مطبوعات روی آورد. او اولین قصه کودکانه‎اش را در کیهان بچه ها چاپ کرد و اولین کتابش به نام «مثل خورشید» در سال ۱۳۷۲به چاپ رسید.

 بخشی از کتاب بچه‌های مرد

علیرضا را از رمادی ۷ آورده بودند. اسرای این اردوگاه بین ۱۵ تا ۱۸ سال داشتند. برای همین عراقی‌ها اسم آن‌جا را گذاشته بودند اردوگاه اطفال. خبرنگارها دوربین به دست او را دوره کردند. یک پسر بچه ده‌ساله که با پدرش آمده بود جبهه؛ سوژه خوبی برایشان بود

تا سر و صدایش توی دنیا بپیچد. هرکس چیزی می‌پرسید: چند سالته؟ با کی اومدی جبهه؟ تو که قدت از یه تفنگ کوتاه‌تره چه‌طوری اومدی جنگ؟...

علیرضا ساکت بود افسر بعثی جلویش ایستاد. با لحنی که سعی می‌کرد مهربان و آرام باشد با فارسی دست و پا شکسته گفت: «بچه‌جان تو باید بروی دوچرخه سواری، توپ‌بازی، پیش مادرت باشی... آمدی جبهه چه کار؟» علیرضا گفت: «مادرم توی موشک‌باران زیر آوار ماند.» 

افسر برای لحظه‌ای دست و پایش را گم کرد. نتوانست نگاه سرزنش‌آمیز علیرضا را تاب بیاورد. نزدیک‌تر آمد و کنار او نشست کلاهش را روی سرش جا به جا کرد و پرسید: «دلت می‌خواهد چی داشته باشی. خوردنی، اسباب‌بازی. هر چه می‌خواهی بگو تا برایت بیاورم.»

علیرضا سرش را بالا گرفت. سایه افسر بعثی مثل بختک روی سرش سنگینی می‌کرد. خبرنگارها فرصت را مناسب دیدند فلاش دوربین‌ها تندتند به کار افتاد. همه هیجان‌زده منتظر بودند تا بشنوند علیرضا چه می‌خواهد توپ، ماشین، آدم آهنی...



صفحات کتاب :
52
کنگره :
PIR8203‭ /‮الف‬9‏‫‬‭ب3 1394
دیویی :
8‮فا‬3/62‏‫‭
کتابشناسی ملی :
4024675
شابک :
978-600-95436-7-0
سال نشر :
1394

کتاب های مشابه بچه های مرد