کتاب صوتی ابله نوشته فیودور داستایوسکی یکی دیگر از شاهکارهای ادبیات روسیه است. بهعقیده بسیاری از منتقدان، رمان «ابله» را میتوان شبیهترین اثر به زندگی شخصی نویسنده دانست. داستایوسکی رمان ابله را بعد از «جنایت و مکافات» و قبل از «برادران کارامازوف» نوشت.
داستایوسکی این کتاب را زمانی نوشت که حال روحی خوبی نداشت. از طرفی خودش هم با بیماری صرع دستوپنجه نرم میکرد و بهقدری درگیر قمار شده بود که نمیتوانست بدهکاریهایش را بپردازد. خودش هم در نامهای ادعا کرده است که برای نوشتن کتاب ابله، هیچ پیشزمینه و طرح ذهنی نداشته و با شاخ و برگ دادن به داستان، آن را به سرانجام رسانده است.
کتاب صوتی ابله که آینه زندگی اشرافزادگان روسی است و جزئیات آن را روایت میکند، در تلاش است تا نشان بدهد صداقت در زمانِ غالب شدن دروغ و نیرنگ، تا چه حد بیارزش میشود و اعتبار خود را از دست میدهد. حتی شخصیت اصلی داستان، ابلهی مهربان و خیرخواه، در نجات افرادی که برایش مهم و دوستداشتنی هستند، بهقدری ناتوان میشود که همین ناتوانی او را به جنون میکشاند.
• ناگهان اشتیاق عجیبی احساس کرد که همهچیز را همین جا رها کند و خود به همانجایی برود که از آن آمده بود، و برود به جایی، هر چه دورتر بهتر، جایی دورافتاده و فورا برود؛ بیخداحافظی با کسی. احساس میکرد که اگر، ولو چند روز دیگر، آنجا بماند به داخل این دنیا کشیده میشود و بیبازگشت. و از این به بعد جز همین دنیا نصیبی نخواهد داشت. اما فکر نکرد و ده دقیقه که گذشت فورا تصمیم گفت که فرار از این دنیا «ناممکن» است و فرار از جبن است و مسائلی در پیش رو دارد که به هیچ روی حق ندارد از حل آنها شانه خالی کند یا دستکم تمام نیروهای خود را برای حل آنها به کار نگیرد.
• نمیفهمم چطور ممکن است از کنار درختی گذشت و از دیدن آن شیرینکام نشد! چطور میشود انسانی را دید و از دوست داشتن او احساس سعادت نکرد! وای که زبانم کوتاه است و بیان افکارم دشوار… وای که ما در هر قدم چه بسیار چیزهای زیبا میبینیم! به قدری زیبا که حتی نگونبختترین آدمها نمیتواند زیباییشان را بینند. کودکی را نگاه کنید، سپیده صبح را تماشا کنید، علفی را که رشد میکند و چشمانی که شما را مینگرند و پیام دوستی دارند ببینید…