امتیاز
5 / 0.0
خرید الکترونیکی (EPUB)
مطالعه در اپلیکیشن فراکتاب
ت 24,000
نظر شما چیست؟

معرفی کتاب بکه؛ یازده روایت از شاهدان فاجعه منا

کتاب بکه؛ یازده روایت از شاهدان فاجعه منا به قلم ابراهیم اکبری دیزگاه تلخی فاجعه منا را با معجزه کلمات به تصویر کشیده است که مخاطب را تحت تأثیر قرار می‌ دهد. پس از واقعه منا که در حج سال 1394 رخ داد و در آن بیش از 400 تن از زائران ایرانی به شهادت رسیدند، آثار متعددی در قالب هنر تلاش کرده‌ اند تا بخشی از این واقعه و مظلومیت شهدای این فاجعه را به تصویر بکشند. کتاب اکبری دیزگاه دومین اثری است که با مراجعه به شاهدان عینی، سعی در بازخوانی این ماجرا از زاویه دید آن ها دارد.

فاجعه منا یکی از فجایع مهم چند سال اخیر است که در پی بی‌ تدبیری سعودی‌ ها، تعداد زیادی از زائرین از ملیت‌ های مختلف خصوصاً ایران از گرما و تشنگی به شهادت رسیدند.

گزیده کتاب بکه؛ یازده روایت از شاهدان فاجعه منا

از اوّلین نقطه هایِ مشعر، یک ساعت قبل از طلوعِ آفتاب، حرکت کردیم تا رسیدیم نزدیکی های مِنا. آن جا هم قدری کنار خیابان نشستیم. بالأخره کاروان ها رسیدند به چادرها در منا. خانم ها چون زودتر رسیده بودند، استراحت کرده و صبحانه را برای آقایان آماده کرده بودند. آقایان صبح رسیدند. با صفا و صمیمیّتی خاص صبحانه را خوردیم. حدود هفت و نیم، هشت حرکت کردیم سمتِ جَمرات. از چادر که حرکت کردیم به مدیر و معاون کاروان تأکید کردم: «برای رفتن به جمرات از هیچ مسیری نروید الّا از مظلّه؛ مسیری که سقف دارد و از حاجیان در مقابلِ اشعه خورشید و گرمایِ تیز آفتاب محافظت می شود». گفتند: «راه دور می شود و ممکن است جاهایی از مسیر را بسته باشند». گفتم: «بالأخره همین که حجّاج زیرِ سایه بروند، برای این ها که خیلی خسته اند بهتر است، اذیّت نمی شوند.»

مدیر و معاون کاروان قبول کردند. وقتی حرکت کردیم، تا جایی که یادم است، خیابان (۲۰۴) اوّلین خیابان سر راهِ ما در مسیر جمرات بود. مدیر گفت: «راه را بسته اند، باید از همین مسیر برویم.» من که سال ها روحانی کاروان بودم، تجربه داشتم. با تأکید گفتم: «گوش نکن؛ مسیر را مستقیم برو جلو.» قدری جلوتر آمدیم، گفت: «نمی گذارند برویم.» گفتم: «گوش نده، من کاروان را جمع می کنم. همه را هل می دهم جلو.» کاروان را هم جمع کردیم. آمدیم جلو. مسیرِ مستقیم طرف «مظلّه» کاملاً خلوت بود. اما به هیچ عنوان نگذاشتند از آن مسیرِ خلوت برویم. بعضی افراد را که تک نفره بودند راه می دادند؛ از جمله مسئولین حجّ خودمان. ما را -چون کاروان بودیم و پرچم و علامت داشتیم- با زور و اِجبار فرستادند به خیابانِ (۲۰۴).

آن خیابان خیلی شلوغ بود. همان ابتدا تعجّب کردم. چون راهی که از طرف چادرها به جمرات است نباید این قدر شلوغ باشد. بر خلاف راهِ مشعر به جمرات که طبیعی است صبح عید، ازدحام باشد. تقریباً صد متری رفتیم جلو تا به یک سه راهی رسیدیم؛ که از آن جا راه بود به مظلّه. خواستیم تغییر مسیر بدهیم. این جا هم مانع شدند. می گفتند: «فقط باید مستقیم بروید.» نقطه ی فاجعه از این سه راه به بعد بود که می رفت طرفِ جمرات.

عجیب هم این بود که مأمورانِ سعودی همان جا ایستاده بودند؛ می دیدند این خیابان (۲۰۴) بر خلافِ مسیرهایِ دیگر خیلی شلوغ تر است، ولی باز اجازه نمی دادند منتقل شویم به آن مسیرهایِ خلوت. ما فقط شلوغی و ازدحام را می دیدیم. کسی نمی دانست چه خبر است. صد متر که جلوتر رفتیم، دیدم راه، بند آمد. تاکنون چنین چیزی سابقه نداشت. اصلاً برای مان قابل پیش بینی نبود. گاهی جمعیّت تکانی می خورد. نهایتاً یکی دو قدم جلو می رفت. باز می ایستاد و فشرده تر می شد.

صفحات کتاب :
184
کنگره :
297/761
دیویی :
BP262/2
کتابشناسی ملی :
7392453
شابک :
978-600-441297-1
سال نشر :
1399

کتاب های مشابه بکه؛ یازده روایت از شاهدان فاجعه منا