زندگی با مهدی برای من یک خواب بود؛ خوابی کوتاه و شیرین در بعد از ظهرِ بلند تابستان جنگ.
دو سال و چند ماهی که می توانم تعداد دفعه هایی را که با هم غذا خوردیم بشمرم.
از خواب که پریدم او رفته بود.
فقط خاطره هایش، آن چیزهایی که آدم ها بعداً یادش می افتند و حسرتش را می خورند باقی مانده بود.
می گویند آدم ها خوابند، وقتی می میرند بیدار می شوند.
شاید او بیدار شده و من هنوز خوابم.
شاید هم همه ی این مدت خواب او را می دیده ام.
از آن خواب هایی که وقتی آدم می بیند توی خواب هم می خندد.
خوابی غیرمنتظره.
خواب زندگی با یک فرشته.
98910****8408بهترین کتاب در عمرم بود
1396-5-7 02:19:03
پاسخ