امتیاز
5 / 0.0
خرید الکترونیکی (PDF)
مطالعه در اپلیکیشن فراکتاب
ت 500
نظر شما چیست؟
بهجت یوسفی هستم . شهریور 1323 درغوغای جویبارو شکوفه های گیلاس وسیب در روستای هرنج طالقان چشم به دنیا گشودم.با حریر نسیم و شکوه کوهستان رشد کردم هفت سالگی ام را در سپیده یک روز زیبای بهاری و گل غنچه های چادر نماز مادرم در هاله ای از شعردرک کردم . در دعاها و زمزمه های عاشقانه نماز مادرم ، با وزن و قافیه آشنا شدم و شعر در عقده های کودکیم غنچه بست و ملکوت دل و ملکه ی ذهنم شد.
انگار همین دیروز بود خوشه های خورشید که به ایوانمان میریخت، مادرم می گفت : بهجت - پدر. با چهره ای آفتاب سوخته -سر و رو یی غبارآلود ، خسته ولی پیروز از راه خواهد رسید. و پدرم که ازمزرعه و ستیزگندم و داس برمی گشت، در نگاهش یک دریا گندم ، موج می زدو بوی شالی را می توانستی در دستهایش ببویی . در لبانش یک کویر تشنگی موج می زد و من کاسه ی گلی را که جهیزیه مادرم بود ، لبریز از زلال عشق و یکرنگی می کردم و به استقبالش می رفتم . کلون در را که عقب می کشیدم پدرم سبز در چهار چوب گل می کرد .واز همین جا در هاله ای از شکوه و حیرت شاعر شدم.
زخم عمیق
در ماورایی سرخ، دیدم هلالی سبز
ناگه گره خوردم با اتصالی سبز

احساس زایش بود در ذره های من
پرواز می کردم سمت خیالی سبز

می آمدی از دور در هاله ای از نور
گل بوته های سرخ، در طرح شالی سبز

اسب سپید تو عریان و سرگردان
زخم عمیقی داشت در زیر یالی سبز

سرهای ب یپیکر آواز می خواندند
شعر شقایق، از شوق وصالی سبز

در گوشه تاریخ آهسته می گفتند
شرح رهایی را نزد غزالی سبز
صفحات کتاب :
72
کنگره :
‫PIR8323‭‬ ‭/و4765‫‭ن5 1388
دیویی :
‫‭8‮فا‬1/62
کتابشناسی ملی :
1963047
شابک :
978-600-91101-6-2
سال نشر :
1388

کتاب های مشابه نسترن ها همه آهسته سلامم کردند