امتیاز
5 / 4.8
دریافت الکترونیکی (صوت و متن)
مطالعه در اپلیکیشن فراکتاب
رایگان

نظر دیگران

نظر شما چیست؟
حصونه با پوشه بزرگی از برگه که زیر بغل گرفته بود وارد بازار کهنه فروشی شد. خورشید سوزان تابستان جمعیت انبوه مردم را زیرنور خود می سوزاند ودهها گاری دستی که سنگین و پرازلباس و ظروف و لباس قدیمی بودند دردوطرف بازار صف کشیده بودند . حصونه بدنبال چرخ دستی رمضان می گشت. ولی حصاری از پیراهنها و چادرهای پیچیده و لوله شده مانع از رسیدن او به رمضان میشد. وفریاد او درشکافتن خروش هیاهو از صداهای بانگ و چانه زنی و ناسزا نا توان بود . در انتظار رمضان ایستاد تا اینکه بالأخره رمضان متوجه او شد. او با صدای بلند فریاد زد ...

کتاب های مشابه بازار کهنه فروشی