کتاب همسایه پیامبر pdf

زندگی نامه و خاطرات شهید داوود دانایی

امتیاز
5 / 5.0
خرید الکترونیکی (PDF)
مطالعه در اپلیکیشن فراکتاب
ت 15,000

نظر دیگران

نظر شما چیست؟
هنگامی که برای تهیه این مجموعه مشغول مصاحبه گرفتن و همزمان با آن، مشغول نگارش کتاب بودم، مقداری دلسردی و خستگی برم غالب شده بود.
فشار کار زیاد بود و بعضی عوامل هم سبب می شد تا آن خستگی که در وجودم بود چندین برابر شود و به شدت در روحیه ام تأثیر بگذارد. از طرفی مرتب با خودم فکر می کردم که آیا این کاری که شروع کرده ایم به سرانجام می رسد؟! آیا می توانیم کتابی درباره ی شهید دانایی منتشر کنیم!؟
آیا می توانیم نسل امروزی را با این شهید عزیز آشنا کنیم؟ خلاصه هزار و یک جور از این اما و اگرها در ذهنم می آمد. بعضی مواقع توی خلوت خودم مأیوس می شدم و به خودم می گفتم: ما نتیجه ای نمی گیریم، ممکن است این کاری که آغاز کرده ایم به طور کل تعطیل شود.
جدای از همه این ها، مدام با خودم فکر می کردم که در این جامعه که اینقدر نیاز به کار فرهنگی است ، آیا برای من کاری ضروری تر و واجبتر از خاطرات شهدا و به خصوص این شهید نیست؟!
با خودم فکر می کردم که شاید کار فرهنگی مهمتری را رها کرده ام وبه چیزی که ضرورتش کمتر است چسبیده ام. همة این مسائل مثل خوره به جانم افتاده بود و یک لحظه رهایم نمی کرد! هم خستگی کار بود و هم اطمینان نداشتن از به سرانجام رسیدن کتاب و از همه مهمتر اینکه: آیا برای من خاطرات شهید دانایی در اولویت است یا کارهای فرهنگی دیگری؟
عنایت آیت الله بهجت(ره)
دلم می خواست یک انسان بزرگ و والامقام می آمد و مرا از این گرداب شک و تردید بیرون می آورد. دلم می خواست انسان جلیل القدری می بود و به من می گفت الان وظیفه ام چیست. چند وقتی از این مسئله گذشت. تا اینکه ...
یک روز تک و تنها در جایی ایستاده بودم. یک نفر به سمت من آمد و تو چشمانم زل زد! گفت: آقای فلانی!؟ گفتم: بله. بفرمایید. گفت: تلفن با شما کار دارد. گفتم: با من؟ کی؟ گفت: آیت الله بهجت. انگار یکهو برق مرا گرفت. با خودم گفتم: آیت الله بهجت با من چه کار دارد آن هم پشت تلفن؟!
سریع رفتم و گوشی را برداشتم. هول برم داشته بود. سلام کردم. گفتم:بفرمایید حضرت آقا، در خدمتم. ایشان با همان لحن آرام و همیشگی خودشان فرمودند: «تماس گرفتم تا سراغی از کتاب شهید دانایی که دنبالش بودید بگیرم. خواستم به شما بگویم آن را محکم پیگیری کنید، محکم! »
یک دفعه تلفن شروع کرد به بوق بوق کردن! هنوز از شگفتی این تماس بیرون نیامده بودم که یکباره با خودم گفتم: تماس تلفنی با آیت الله بهجت، آن هم در سال 92؟! مگر ایشان سال 88 رحلت...
صفحات کتاب :
272
کنگره :
‏‫‬‮‭‭DSR1626 /د16‬‏‫‬‮‭ھ8 1393
دیویی :
‏‫‬‮‭955/0843092
کتابشناسی ملی :
3577153
شابک :
978-600-94498-4-2
سال نشر :
1393

کتاب های مشابه همسایه پیامبر