"لیلا" زنی ایثارگر، مقاوم و متین که همسرش (یکی از دانشجویان خط امام) در جبهه جنگ شهید می شود و او با تمام مشقات و ناملایمت های زندگی نبرد می کند و همواره در تربیت فرزندش می کوشد.
پشت پنجره ایستاده است. چشم های درشت و سیاهش از شادی می درخشد. به در حیاط چشم می دوزد و نگاهش را امتداد می دهد تا سرو بلند کنار باغچه .
نسیم بعد از ظهر تابستان، پردۀ سفید پنجره را به سر و روی اومی لغزاند. عطر گلهای یاس مشامش را پر می کند. زنگ ساعت آونگ دار سه بار در فضای خانه طنین انداز می شود. خنده به چشمانش می دود و لبخند بر لبانش می نشیند.صدای زنگ در گوشش می پیچد و به ذهنش انگشت می زند: «چیزی نمونده ... به زودی می یان »
مقابل آینه می ایستد. آینه هم او را زیباتر می نمایاند ابروانی به هم پیوسته و مژگانی بلند چون سایبان بر روی چشم ها.
خود را تصور می کند در لباس عروسی ، تور سفید بلند پر از شکوفه های صورتی و مردی که دوش به دوش او ایستاده، با کُت سورمه ای و گل میخک قرمز به سینه که با چشم های آبی به او نظر دوخته است .
در اتاق باز می شود. صدای خشک لولاها او را از رؤیا خارج می سازد. صدای طلعت در اتاق می پیچد:
- لیلا! مهمونا کِی می یان؟
کتابشناسی ملی :
۱۶۲۱۵۱۴
شابک :
978-600-5146-18-9
کنگره :
PIR۸۱۳۰ /ھ۷۴ل۹ ۱۳۸۷