نظر شما چیست؟
کتاب صوتی تولد اثر اسماعیل فصیح داستان زنی غمگین و افسرده است که همه ی بچه هایش پس از زایمان بر صورت و بدنشان لکه های بزرگ دیده می شود و پس از چند روز می میرند.

در قسمتی از کتاب صوتی تولد می شنویم:

بیرون رگبار شدید می زد و شب طوفانی بود. رفتم برای مادر بزرگم از جوی کوچه یک آفتابه آب آوردم و مادر بزرگم دست هایش را لب درگاهی که هم سطح کف حیاط بود آب کشید. همه جا تاریک بود. گاهی هوا برقی می زد و صدای رعد می پیچید. حیاط، خرابه مفلوکی پشت دیوار دباغ خانه بود. این گوشه حیاط دو تا اتاقک بود.
زنی در یکی از اتاقک ها بچه زاییده بود. نصف شب خانم جون مرا با خودش آورده بود. خانم جون آن سال شصت ساله بود. من شش ساله بودم.
خانم جون دست هایش را آب کشید وخشک کرد و آمد لحاف پاره را روی زائو کشید. زن چشم هایش را باز کرد. خانم جون گفت: "خدا یه پسر کاکل زری بت داده."
زن گفت: "چی؟" ضعف داشت. "چی گفتی؟"
خانم جون گفت: "گفتم یه پسر کاکل زری زاییدی. شب جمعه م هست که به دنیا آمده، باید هم وزنش خرما خیرات کنی."
زن پرسید: "زنده اس؟"
خانم جون گفت: "وا؟ پس چی که زنده اس. مگه صدای گریه اش رو نشنفتی؟"
سال نشر :
1394

کتاب های مشابه تولد