نظر شما چیست؟
سگی به اسم پدرو از بس توی خونه نشسته بود حوصلش سر رفت! برای همین بلند شد و از خونه بیرون رفت.

اون دلش میخواست چیزای جدید رو تجربه کنه، دوست داشت بو هایِ تازه ای رو حس کنه و صدا های تازه ای رو بشنوه، از این طرف و اون طرف کلی چیزِ جدید یاد بگیره و زندگی شادی رو داشته باشه.

اون به خیابون رفت که ناگهان یک ماشین با سرعت از کنارش رد شد اما متوجه نشد!

پدرو از وقتی که به ­دنیا اومد نابینا بود.

کتاب های مشابه دوستی پایدار