کتاب بر فراز آشیانه عنقا (جلد دوم) pdf
امتیاز
5
/
0.0
خرید
الکترونیکی (TEXT)
مطالعه در اپلیکیشن فراکتاب
ت
7,000
نظر شما چیست؟
کتاب بر فراز آشیانه عنقا نوشته منصور انوری توسط بنیاد حفظ آثار و نشر ارزش های دفاع مقدس و نشر صریر منتشر شد.
این کتاب در قالب رمان تهیه شده و به زندگی و مبارزات سردار رشید سپاه خراسان و فرمانده لشکر ویژه شهداء، شهید "محمود کاوه" پرداخته است.
گزیده ای از کتاب بر فراز آشیانه عنقا (جلد دوم):
آفتاب، در شرف غروب پشت توده ابری تیره، رو پنهان کرده بود. تاریکی ناشی از ابرهای سیاه، شب زودرسی را تداعی می کرد و بلندی ارتفاعات احاطه کننده منطقه، غروب ملالت بار را رنگ تیره می زد. ستون، تازه به پای کوه های بلند رسیده بود که صدای رگبار طنین انداخت...
کمین، در مناسب ترین مقطع، با نهایت دقت انتخاب شده بود. دشمن روی این کمین گاه ها حساب ویژه ای باز کرده بود؛ و در واقع تنها دستمایه اش در نبرد با نیروهای انقلابی بود. کار نیز آسان بود. تو پشت صخره کمین می کردی، در موضع حفاظت شده مستحکمی قرار می گرفتی و دستت را روی ماشه می فشردی... دیگر همه چیز باب میل تو پیش می رفت!...
نیروهای مقابل، بلادفاع، غافلگیرشده... بدون آشنایی کافی به منطقه، در برد تیر و دید تو، به خاک می ریختند و تو این را شجاعت می نامیدی!...
به تدریج امر بر مهاجمان مشتبه شده بود و خود را شجاع خوانده بودند و رجزخوانی می کردند... مینی بوس که نزدیک ترین خودرو به مواضع کمین بود، و پر از نیرو، اولین طعمه بود. شب داشت از راه می رسید و ابرها رسیدن آن را تسریع می کردند! حدود دویست نفر با احتساب گروه اسکورت در معرض گلوله هایی بودند که از مدرن ترین سلاح ها شلیک می شد... و بعد، تو، روز دیگر در رادیوهایت داد سخن می دادی و «هل من مبارز» می طلبیدی...
راننده مینی بوس، وقتی سوزش گزنده گلوله را در پایش احساس کرد و چهره اش از درد به هم برآمد، تازه فهمید که: «درست که سقزو! نزدیک است... اما... دشمن از آن نزدیک تر است و بی نظمی و خودرأیی نتایج تأسف باری در بردارد!»
این کتاب در قالب رمان تهیه شده و به زندگی و مبارزات سردار رشید سپاه خراسان و فرمانده لشکر ویژه شهداء، شهید "محمود کاوه" پرداخته است.
گزیده ای از کتاب بر فراز آشیانه عنقا (جلد دوم):
آفتاب، در شرف غروب پشت توده ابری تیره، رو پنهان کرده بود. تاریکی ناشی از ابرهای سیاه، شب زودرسی را تداعی می کرد و بلندی ارتفاعات احاطه کننده منطقه، غروب ملالت بار را رنگ تیره می زد. ستون، تازه به پای کوه های بلند رسیده بود که صدای رگبار طنین انداخت...
کمین، در مناسب ترین مقطع، با نهایت دقت انتخاب شده بود. دشمن روی این کمین گاه ها حساب ویژه ای باز کرده بود؛ و در واقع تنها دستمایه اش در نبرد با نیروهای انقلابی بود. کار نیز آسان بود. تو پشت صخره کمین می کردی، در موضع حفاظت شده مستحکمی قرار می گرفتی و دستت را روی ماشه می فشردی... دیگر همه چیز باب میل تو پیش می رفت!...
نیروهای مقابل، بلادفاع، غافلگیرشده... بدون آشنایی کافی به منطقه، در برد تیر و دید تو، به خاک می ریختند و تو این را شجاعت می نامیدی!...
به تدریج امر بر مهاجمان مشتبه شده بود و خود را شجاع خوانده بودند و رجزخوانی می کردند... مینی بوس که نزدیک ترین خودرو به مواضع کمین بود، و پر از نیرو، اولین طعمه بود. شب داشت از راه می رسید و ابرها رسیدن آن را تسریع می کردند! حدود دویست نفر با احتساب گروه اسکورت در معرض گلوله هایی بودند که از مدرن ترین سلاح ها شلیک می شد... و بعد، تو، روز دیگر در رادیوهایت داد سخن می دادی و «هل من مبارز» می طلبیدی...
راننده مینی بوس، وقتی سوزش گزنده گلوله را در پایش احساس کرد و چهره اش از درد به هم برآمد، تازه فهمید که: «درست که سقزو! نزدیک است... اما... دشمن از آن نزدیک تر است و بی نظمی و خودرأیی نتایج تأسف باری در بردارد!»
صفحات کتاب :
408
کنگره :
PIR7962 /ن83ب4 1391
دیویی :
8فا3/62
کتابشناسی ملی :
3109933
شابک :
978-600--5156-96-6
سال نشر :
1391
