نظر شما چیست؟
آوای وحش (CALL OF THE WILD) یکی از مشهورترین رمان های جک لندن نویسنده آمریکایی است که نخستین بار در سال ۱۹۰۳ منتشر شد.

آوای وحش داستان زندگی باک است. سگِ اهلی و محبوب یک قاضی، سگی از نژاد شپرد که به دست جویندگان طلا دزدیده می شود و به نواحی شمالی برده می شود. قرار است از او به عنوان سگ سورتمه استفاده کنند. باک کم کم آداب زندگی در حیات وحش را یاد می گیرد. سرنوشت غیر طبیعی او که باعث می شود معصومیت و امنیت زندگی در خانه ی ارباب را فراموش و به خود واقعی اش، یعنی گرگی درنده میان جنگلی وحشی تبدیل گردد.

جک لندن در آوای وحش، سرگذشت باک را از زمان دزدیده شدن تا تبدیل شدنش به موجود افسانه ای روایت می کند. روایتی جذاب، دقیق و خواندنی که بر اساس تجربیات و دیده های خود جک لندن شکل گرفته است.

باک سگی است که از محیط انسان ها به دنیای وحش می رود. جک لندن در رمان دیگر خود سپید دندان داستان سگ-گرگی را حکایت می کند که از میان گرگان به جهان انسان ها وارد می شود. این دو رمان را «رمان های سگی» جک لندن خوانده اند.

کتاب آوای وحش را به جرأت می توان معروف ترین و پرمخاطب ترین اثر جک لندن دانست؛ کتابی که در سال 1903 منتشر گشت و بعد از برگردان به بیش از 70 زبان دنیا و فروش میلیون ها نسخه از آن، هنوز به عنوان اثری پرفروش در سراسر دنیا در حال چاپ است.

فضاسازی های زیبایی که از قدرت تخیل بالای نویسنده بر آمده و داستان هایی ماجراجویانه که به صورت غیرمستقیم منتقد نظام سرمایه داری حاکم بر آمریکاست و نظم سرمایه داری را مشمول قانون گرگ ها می داند، زیبایی این داستان را دو چندان کرده و هر فرد رمان خوانی را مجذوب خود می نماید.

جک لندن (Jack London) در آوای وحش کوشیده است به دنیای رمزآلود سگی وفادار وارد شود و لحظه ای جان خود را با جان او همراه کند.

نویسندگی در طول تاریخ معمولا برای نویسنده به اصطلاح «نون و آبی» نداشته، یا لااقل در زمان حیاتش، اما برای افراد زیادی هم نقطه ی شروع یک زندگی جدید و خوب بوده است؛ «جک لندن» نویسنده محبوب و شهیر آمریکایی یکی از همین افراد است. او اولین نویسنده ی موفق طبقه ی کارگر ایالات متحده بود که شیوه ی نگارش شیرین، روان و جذاب و توانایی او در نوشتن بیش از یک هزار کلمه در روز باعث شد تا در مدت 18 سال آثار مشهور بسیاری را خلق کند.

در قسمتی از کتاب آوای وحش می خوانیم:

بالاخره روز جان باختن بیلی مهربان و خوش قلب هم فرا رسید. هل که طپانچه اش را در مقابل آذوقه به آن زن داده بود، بر سر حیوان که روی جاده افتاده بود تبر زد و بعد او را از سورتمه جدا کرد و لاشه ی آن را کشید و بر لبه ی جاده برد. باک و دیگر سگ ها که چنین صحنه هایی را می دیدند، می دانستند این آینده ی آن ها نیز هست.

روز بعد هم کونا جان باخت و فقط پنج سگ دیگر زنده بودند؛ جو، که از شدت ضعف توانی برای شرارت نداشت، پایک هم که لنگ می زد و سطح هوشیاریش بسیار پایین آمده بود و دیگر دردسری به پا نمی کرد، سولکس، با یک چشمی که داشت خالصانه به سورتمه کشی ادامه می داد، اما از ناتوانی خود برای سورتمه کشی عذاب می کشید و ضجه می زد. تیک هم که به خاطر سفر نکردن در زمستان از بقیه تازه نفس تر بود، به خاطر کم تجربگی به نسبت بقیه بیشتر از پا درآمده بود.

با وجود این که باک هنوز سردسته ی سگ ها بود ولی دیگر به زور هم نمی خواست در میان سگ ها نظم را برقرار کند و آن قدر ضعیف شده بود که حتی قادر به دیدن جلوی پاهایش هم نبود و فقط با راه رفتن در سطح جاده مسیر را لمس می کرد و راه را پیش می برد.
دیویی :
‏‫‬‮‭813/52

کتاب های مشابه آوای وحش