نظر شما چیست؟
نقاب، داستانی کوتاه از آنتوان چخوف است. چخوف در داستان نقاب به انتقاد از نظام و سازمانی پرداخته است که ارزش انسان ها در آن صرفا به وسیله مال و اموال و دارایی هایشان سنجیده می شود.

داستان نقاب در شبی اتفاق می افتد. در یکی از کلوپ های شهر جشن بالماسکه برقرار شده است. اما چندنفر از مردان روشنفکر که از اعضای دولتی قرائت خانه هستند، در اتاقی دیگر نشسته اند و مشغول خواندن روزنامه هستند. کمی بعد مردی که نقاب به چهره دارد و مست است، همراه دو خانم وارد آن اتاق می شود و از مردان می خواهد که از اتاق بیرون بروند و او را با مادمازل ها تنها بگذارند.

این حرف مرد مست همه ی اعضای آن اتاق را عصبانی می کند و ماموران برای بیرون انداختن مرد مست به آنجا می آیند. اما زمانی که مرد نقاب را از روی صورتش برمی دارد، همه چیز تغییر می کند.

کتاب های مشابه نقاب