نظر شما چیست؟

 گزیده ای از کتاب مرغی برای ایزی پیپیک

 شینا روی ایوون خونه شون با چشم های بسته نشسته­ بود. 

 گوش ­هاش رو تیز کرد و به صداهای اطرافش گوش می داد.

صدای چرخ خیاطی مادرش رو شنید، پدربزرگش در حال اجرای آهنگی با دهنش بود، صدای ماشین می اومد و دخترک فقط گوش می کرد.

 یک­ دفعه، مرغی به انگشت پاش نوک زد.

شینا از ترس پرید، توی عمرش مرغی مثل اون ندیده بود، اون مرغ پرهایی به رنگ زمرد با دونه­ های طلایی داشت.

کتاب های مشابه مرغی برای ایزی پیپیک