نظر شما چیست؟

گزیده کتاب آخرین آرزو

روزی روزگاری، شاه آهاپاتی فرمانروای بخشی از هندوستان بود.

آهاپاتی پادشاه شریفی بود. مردم اون و همسرش رو خیلی دوست داشتند. اما تنها یک چیز خوشحالی اونا رو کامل می کرد، اونم داشتن یک فرزند بود.

 الهه­ ی زیبایی و ثروت، لاکش می، دلش به حال این دونفر سوخت. اون یک شب به خواب پادشاه رفت و به او خبر داد که در کمتر از یک سال صاحب یک کودک می شوند. بعد از گذشت چند ماه، سیواتْرا به دنیا اومد.

اون یک دختر بچه ی بسیار زیبا بود.

سیواترا دوران کودکی خیلی خوبی  داشت. وقتی که به 18 سالگی رسید، به پدرش اطلاع داد که قصد داره برای شناخت بهتر طبیعت و دنیا، به جنگل های مختلف سفر کنه و از مردمی که در طبیعت زندگی می کردن، آموزش ببینه.

کتاب های مشابه آخرین آرزو