نظر شما چیست؟

گزیده کتاب خفته مثل ببر

در زمان­ های قدیم، دختری در شهری زندگی می­ کرد. اون برخلاف بقیه­ ی آدم­ ها اصلا دلش نمی خواست به­ خواب بره.

حتی زمانی که خورشید توی آسمون نبود و همه­­ ی آدم­ ها می­ خواستند بخوابند، دخترک به مادرش می­گفت: من خسته نیستم.

و جواب پدرش رو هم اینطور میداد: من اصلا خوابم نمیاد پدر و مادرش اصراری بر خوابیدن دخترک نداشتند.

ولی یک چیز براشون خیلی مهم بود، اونم اینکه بچشون باید لباس خوابش رو تنش می­ کرد. در حقیقت اون­ ها می خواستند با فراهم کردن شرایط خواب، کاری کنند که دخترشون خودش به خواب فرو بره.

کتاب های مشابه خفته مثل ببر