نظر شما چیست؟

گزیده کتاب نجات دهنده حشرات

در یک غروب آفتابی، لیبی ویمبلی و دوست صمیمیش، بکا تصمیم گرفتند نزدیک مزرعه شون دوچرخه­ سواری کنن.

اما اول باید توی جنگل می­ گشتن و برای تکلیف کلاس علوم حشره پیدا می­ کردن. اگر این کار رو نمی­ کردن، معلم علوم اون ها مثل زنبور سرخی که در موردش یاد گرفتن عصبانی می شد.

اونا خیلی زود یک کُنده­ ی درخت پیدا کردن که روی زمین افتاده بود. پس دوتایی کُنده­ ی درخت رو هُل دادن و جابه­ جاش کردن. زیرش پر از گِل و لای بود و کلی حشره به همه طرف پرواز می­ کردن.

کتاب های مشابه نجات دهنده حشرات