کتاب جان بها روایتگر غیرت و دفاع از مرز باورهاست. جان بها روایتی امنیتی از رخدادهای آبان سال 1398 و داستان سربازان گمنام و ماموران امنیت این کشور که برای پاسداشت از باورهایشان، با پیچیده ترین چالش ها روبرو شده و به دل خطر می زنند.
نویسنده کتاب جان بها، سید مصطفی موسوی است و کار انتشار این اثر هم بر عهده نشر کتابستان بوده است. این اثر بخشی از مستندات شفاهی نیروهای امنیتی و خاطرات نانوشته آنان است. کتاب جان بها مناسب کسانی است که عاشق داستان های پرهیجان و جذاب واقعی اند.
حسین زخمی روی زمین افتاده و از درد به خود میپیچد. خون از شانهاش شره میکند روی زمین سیمانی کف اتاق. دست میاندازم و از همان شانهٔ زخمی شده میکشمش سمت خودم. آهش بلند میشود!
سینهخیز بهسمت بشکهٔ آهنی نزدیکمان میرویم. حسین سرفه میکند، فریاد میزند و لختههای خون از دهانش بیرون میپاشد. ناگهان متوقف میشویم، زمین با صدای مهیبی میلرزد.
صدای هواپیما به گوش میرسد و بعد صدای خردشدن شیشهها. گوشهایم دیگر چیزی نمیشنود و پلکهایم میپرد. هوا از گردوخاک پر شده و گلویم را به سرفه میاندازد. برای لحظهای همهجا را سکوت میگیرد.
صدای تیراندازی دیگر از بیرون اتاق نمیآید. حسین خودش را میکشد بهسمت دیوار و به آن تکیه میدهد. با پشت دست، خون دهانش را پاک میکند و نفسنفسزنان زل میزند به چشمهای نگرانم.
نگاهم را از چشمهای بیرمقش میگیرم و دنبال اسلحهام میگردم. کمی آنطرفتر زیر حجمی از آوار پیدایش میکنم. اسلحه را به هر زحمتی شده برمیدارم و با احتیاط از اتاق خارج میشوم. بیرون از اتاق همهچیز با خاک یکسان شده! جایی در انتهای سوله که احتمالاً انبار بوده، آتش گرفته و دودش کمکم میرود تا تمام فضا را اشغال کند.
آرام از کنار جنازههایی که معلوم است چند روزی از مرگشان میگذرد، رد میشوم. بوی جسدشان بینیام را آزار میدهد. بوی خون و گوشت پخته و دود از همه طرف میآید. هنوز چند قدمی برنداشتهام که ناگهان صدای دختربچهای در گوشم میپیچد. بیتاب سر میچرخانم تا پیدایش کنم. ضربان قلبم بالا رفته و چشمهایم تار میبیند.
نفسهایم بهسختی راه خودش را از سینه پیدا میکند و قدمهایم سنگین میشود. چقدر این صدا آشناست! یک آن میبینمش که از پشت دیواری بیرون میآید! قلبم تندتر از قبل میزند و عرق سرد روی پیشانیام مینشیند. چندبار چشمهایم را باز و بسته میکنم تا با دیدن صحنهٔ پیش رو مطمئن شوم که بیدارم. صدای آشنا برای زینب است؛ دخترم!
بلندبلند گریه میکند و میدود. به دنبالش قدمهای سنگین و آرام فاطمه در فضای خالی سوله میپیچد، دخترم عروسکش را محکم در بغل گرفته و در خرابه میدود و صدایم میزند: «بابا! بابایی کجایی؟!»
در فروشگاه اینترنتی فراکتاب امکان خرید کتاب چاپی جان بها فراهم شده است و شما می توانید این اثر را در قالب یک کتاب چاپی تهیه کنید.