امتیاز
5 / 0.0
خرید الکترونیکی (PDF)
مطالعه در اپلیکیشن فراکتاب
ت 8,000
خرید چاپی
15,000
15%
ت 12,750
نظر شما چیست؟

معرفی کتاب آپاراتچی

کتاب آپاراتچی خاطرات شفاهی جلیل طائفی اسدی، عکاس و فیلمساز انقلاب اسلامی است. این کتاب را روح‌الله رشیدی نوشته است. جلیل طائفی، متولد ۱۳۳۱ در تبریز است که رنج ساخت فیلم‌های بلند را با ابتدایی ‌ترین امکانات به جان خرید و با زحمت زیادی برای مردم نمایش داده است. بدون کمترین پشتیبانی رسانه‌‌ای یا هر امکان دیگر. 

به جای اینکه در خانه ‌اش بنشیند که مردم بیایند دنبالش، خودش بلند شده و رفته میان مردم. برای آن‌ها حرف زده. نان و پنیرشان را خورده و فیلمش را با آپارات برای آنها پخش کرده است. برای مردمی که نه تنها سینما ندیده بودند، بلکه حتی داشتن تلویزیون هم برایشان آرزو بوده است. او قصه ‌های انقلاب را به جاهایی برده است که مردم آن مناطق، با گذشت چند سال از پیروزی انقلاب اسلامی، هنوز در جریان بسیاری از وقایع جامعه انقلابی‌‌شان قرار نداشتند.

کتاب آپاراتچی از این حیث که بخشی از پازل فرهنگی انقلاب اسلامی را روشن کرده و فعالیت‌های خودجوش و آتش به اختیار در روزهای پیروزی انقلاب را بازگو کرده اهمیت بسیاری دارد، روایتی که نشان می دهد جریان مؤمن به انقلاب همواره با سختی ‌ها مسیر خود را باز کرده و هرجا توقف کرده در واقع به خاطر حمایت نشدن از سوی آشنایان بوده است.

مستند مسیر هشت میلی متری

مستند «مسیر هشت میلی متری»، روایت فیلمسازی تبریزی که با وجود نداشتن سواد یکی از اولین کسانی بوده که انقلاب اسلامی را ثبت بر تصویر نموده است. مستند مسیر هشت میلی متری

گزیده کتاب آپاراتچی

صحنه های مربوط به دستگیری و شکنجۀ شهید نوری در زندان تبریز ضبط شده است. با همکاری مسئولان زندان، اجازۀ کار در فضای زندان را گرفتیم. داخل زندان تمرین می‌کردیم. چون بازیگرانم نمی‌توانستند دیالوگ های طولانی را حفظ کنند و

پیوسته و یکجا بازی کنند، مجبور بودیم دیالوگها را تکه تکه کنیم و هر تکه را همان جا تمرین و ضبط کنیم. در یکی از تمرین های داخل زندان، شهید نوری در حال نمازخواندن است که من مُهر نمازش را با پا می زنم و مُهر پرت می‌شود. بعد او را بلند می‌کنم و می‌خواهم با مشت به صورتش بزنم. قبلاً به حسن گفته بودم که وقتی من مشتم را به سمت صورتت می گیرم تا بزنم، تو سریع صورتت را برگردان که ضربه به صورتت نخورد.

او هم گفت چشم. من عادت دارم نقشم را جدی بازی کنم. همین که مشتم را به سمت صورتش بردم، هول شد و صورتش را به سمت دستم چرخاند. مشت من با شدت هر چه تمام تر، به صورت حسن خورد و خون از بینی اش سرازیر شد. حاج آقا زحمتکش که داشت این صحنه را می دید، گفت این را بگیرید و به زندان بیندازید. گفتم حاجی من چه گناهی کرده‌ام. گفت: «گناه از این بالاتر؟ زدی صورت طرف را درب و داغان کردی و می‌گویی چه کار کرده ام؟ » گفتم: «داریم تمرین می‌کنیم.

قبلاً او را توجیه کرده بودم. می‌توانید از خودش بپرسید ». گفت: «این بیچاره هوش از سرش پریده؛ نمی‌تواند که حرف بزند! » حسن به زحمت چشمش را باز کرد و رو به حاج آقا زحمتکش گفت: «تقصیر خودم بود. او به من گفته بود که صورتت را برگردان تا ضربه به تو نخورد. خودم دقت نکردم ». با این گواهی، حاج آقا از بازداشت من منصرف شد. دیدم فرصت مناسبی برای ضبط صحنه های شکنجۀ شهید نوری است. گفتم صورتش را پاک نکنید می‌خواهم تصویر بگیرم.

حاج آقا زحمتکش، باز هم ناراحت شد و گفت: «ساواکیِ اصلی، خود تو بودی و پنهان شده بودی! » گفتم: «حاجی! نقش شکنجه گر اصلی (حسینی) را هیچ کس قبول نکرد و خودم مجبور شدم بازی کنم ». گفت: «تو خودت بهتر از حسینی شکنجه می‌کنی! زدی این بیچاره را لت و پار کردی.

صفحات کتاب :
144
کنگره :
PN1998/3‭‬ ‭/ط24آ3 1398
دیویی :
791/430233092
کتابشناسی ملی :
5606630
شابک :
978-622-95590-6-2‬‬‬
سال نشر :
1398

کتاب های مشابه آپاراتچی