نظر شما چیست؟

معرفی کتاب ما دروغگو بودیم

کتاب ما دروغگو بودیم، به توصیف زندگی یک خانواده ثروتمند پرداخته که تابستان‌ها را در جزیره خصوصی خود می‌گذرانند. در یکی از همین تابستان‌ها اتفاق عجیبی رخ می‌دهد. این اتفاق شبیه معماست و شما با کلاف سردرگمی روبه‌رو می‌شوید که دوست دارید زود باز شود و به علامت سوال بزرگ توی ذهن شما جواب داده شود.

خانواده یکی از مضمون‌های اصلی کتاب ما دروغگو بودیم است. خانواده‌های ثروتمند هم بدبختی‌های خاص خود را دارند. بین نوه‌های سینکلر نوعی رقابت است که مادران‌شان به آن دامن می‌زنند. هر نوه‌ای باید بیشترین تلاشش را بکند تا بیشتر نظر پدربزرگشان را به خود جلب کند تا سهم بیشتری از ثروت او را به ارث برد. پدربزرگ هم از این رقابت باخبر است. گیر افتادن در یک جزیره با حسادت و رقابت در جمع خانوادگی برای هر نوجوان به‌ستوه آمده‌ای کافی است تا سر به شورش بگذارد و علیه این فشارها واکنش دهد.

مسائل خانوادگی دیگری مثل مشاجره‌ی مادر کادنس با خواهرانش و بگومگوی آن‌ها با هریس، پدربزرگ کادنس یکی از پیرنگ‌های دیگر داستان است. دختران هریس سعی می‌کنند با استفاده از فرزندان‌شان سهم بیش‌تری از ثروت پدرشان به دست آورند. ایمیلی لاکهارت هوشمندانه با گردآوردن اعضای خانواده‌ی سینکلر در یک جزیره به این مشکلات دامن می‌زند و با استفاده از محدودیت مکانی جزیره به‌خوبی این تضادها را نشان می‌دهد. بالاخره حتی خوشحال‌ترین خانواده هم اگر قرار باشد مدت زمان زیادی در یک جزیره‌ی اختصاصی بگذراند، به مشکل برخواهند خورد؛ حتی خانواده‌ی خوشبختی چون سینکلرها.

گزیده کتاب ما دروغگو بودیم

می‌پرسد: «یادته وقتی با هم اومدیم اینجا؟ اون باری که با هم رفتیم روی اون تخته سنگ؟» یک قدم عقب می‌کشم. چون یادم نمی‌آید.از مغز خراب مزخرفم متنفرم، متنفرم که چقدر همیشه مریضم، چقدر آسیب‌دیده‌ام. متنفرم که ظاهرم عوض شده و توی مدرسه مردود شده‌ام و ورزش را کنار گذاشته‌ام و با مادرم بد تا می‌کنم. متنفرم که هنوز بعد از دو سال این قدر می‌خواهمش. شاید گات هم دلش می‌خواهد با من باشد. 

شاید. اما به احتمال زیادتر دنبالم می‌گردد تا بگوید وقتی دو تابستان پیش مرا ترک کرد کار بدی نکرده. دوست دارد من بهش بگویم که عصبانی نیستم. بگویم که او پسر معرکه‌ای است. اما چطور ببخشمش وقتی حتا درست و حسابی نمی‌دانم با من چه کرده؟ جواب می‌دهم: «نه. احتمالا از ذهنم پاک شده.» «ما... من و تو... لحظه‌ی خیلی مهمی بود برامون.» می‌گویم «حالا هرچی. یادم نیست. مشخصا هم هر اتفاقی بین ما افتاده اون‌قدر برات مهم نبوده بعدا. مهم بوده؟»به دست‌هایش نگاه می‌کند.

 «قبول. ببخشید. خیلی کار ناشایستی کردم. عصبانی هستی؟»می‌گویم: «معلومه که عصبانی هستم. دو سال غیب شدی. هیچ‌وقت زنگ نزدی. هیچ‌وقت جواب ندادی. هیچ‌کاری نکردی و قضیه رو بدتر کردی. حالا همه‌تون، این طوری‌اید که... آخی... خیال می‌کردیم نمی‌بینیمت... دستمو می‌گیرید... همه بغلم می‌کنید... همه می‌گید تنهایی بریم قدم بزنیم. بدجور ناشایست بودید، گات. انگار اگه از این کلمه‌های قلمبه ‌سلمبه بگی، اوضاع بهتر میشه.

صفحات کتاب :
205
کنگره :
PZ7
دیویی :
[ج]823/914
کتابشناسی ملی :
6214637
شابک :
978-600-7443-24-8
سال نشر :
1397

کتاب های مشابه ما دروغگو بودیم