داستان بلند بیماری به نام ان (N) روایتی تو در تو دارد و در حلقهی بیرونی این ماجرای پیچیده، زنی به نام شیلا برای دوست کودکی خود چارلی در مورد برادرش جانی، روانپزشکی که اخیراً خودکشی کرده است، مینویسد. شیلا این اتفاق ناخوشایند را ناشی از تأثیر بیماری میداند که جانی در یادداشتهایش با نام اختصاری اِن یاد میکند.
کتاب بیماری به نام ان، ایدهای دیوانهوار دربارهی جایی که از آن نیروهای ماورایی و جادوی سیاه از دریچهای نادیدنی وارد زندگی آدمها میشود. جایی که در آن زشتی و پلیدی بر زندگی حاکم شدهاست و همه چیز دست به دست هم دادهاند تا فضایی هولناک و وهم انگیز ایجاد کنند. جایی که حتی مادرزمین به شکل جادوگری پیر و شیطانی در میآید و با طبیعت بکر و زیبایش برای شکار قربانیانش تله میگذارد.
داستان با یک شروع آرام و معمولی آغاز میشود و کمکم ریتم تندی میگیرد. تا جایی که هرچه به پایان آن نزدیک میشوید به هیجان و تپش قلبتان افزوده میشود.
چهارتا عکس دیگه هم گرفتم، جمعاً میشه نهتا، یه دونه عکس بد دیگه هم گرفتم البته یه کم بهتر از پنج. وقتی دوربینم رو آوردم پایین و دوباره به صخرهها نگاه کردم، صورتها رو دیدم. ناله میکردن، پوزخند میزدن یا اینجوری با گوشهی چشم نگاهم میکردن یه چندتا آدم و هیولا و... . ولی باز صخرهها هفتتا بودن، سرگیجه داشتم، ترسیده بودم. میخواستم قبل از تاریک شدن هوا برم بیرون از اونجا. دور از اون مزرعه تو جادهی 117 با صدای بلند رادیو ولی نمیتونستم که برم از اونجا.