کتاب رمان ایرانی تاوان نوشته ام البنین منیری توسط انتشارات ماهواره منتشر شده است.
مراد نگاهی به من کرد و از اتاق بیرون رفت من زود بلندشدم و چادرم رو سر کردم و گفتم: شرمنده، نمی تونم فردا خونه خاله ملاحت می بینمتون من فامیل عروس هستم، گفته باشم. همه خندیدن. ملاحت خانم زود سپیده رو تو بغلش کشید و بوسید و گفت: ای شیطون بالاخره کار خودت رو کردی. دوباره همه خندیدن و با یه خداحافظی از خونه بیرون رفتن.
مراد رسیده بود سر کوچه. اردلان زود گفت زن داداش پشتم قائم شو بگم موندی اون جا کمی ناراحتش کنم و حالش رو بگیرم. من با اصرار زهرا و اردلان پشت اونو راه رفتم. سرکوچه مراد با دیدن مادرش گفت: مامان سپیده کو؟ قبل از مادرش زهرا ور پریده گفت: موند خونه مادرش.
مراد ساکت شد و هیچی نگفت. اردلان گفت: داداش بهتر توام بیای بریم خونه ی ما کمی باهم حرف بزنیم. مراد با صدای دورگه ای گفت: آقا من با توی نره غول چه حرفی دارم که بزنم؟ نتونستم غم توی صداش رو تاب بیارم زود از پشت اردلان و دست زهرا اومدم بیرون گفتم: ما بهتر بریم خونه ی خودمون.