نظر شما چیست؟
بعضی وقت ها آدما حساس می کند که خیلی تنهاست و هیچ کسی هم نیست که بشود چهار کلمه با ا و حرف زد. گاهی این قدر دل آدم تنگ می شود که واقعا احساس می کنی توی قفسی. این جور موقع ها وقتی یک استکان چای می ریزی و قند کنارش می گذاری و بخارش را نگاه می کنی، فکر می کنی کاش همه چیز به سادگی و مطبوعی خوردن یک استکان چای قند پهلو بود؛ یا به زیبایی قوس های یک مقرنس اسلیمی که با کاشی های ریزِ فیروزه ای درآمده باشد. هر جوری هم که حساب کنی نمیتوانی دلتنگی، چای قند پهلو، مقرنس های اسلیمی و کاشی کاری ها را به بحثی مثل بحث حجاب ربط دهی. اما گاهی که دلتنگی جور دیگری فکر می کنی. طوری که همه چیز را می توانی به هم ربط دهی؛ طعم لذت بخش چای قند پهلوی خانه مادربزرگ را به عطر چادر سفید گلدارش، به رنگ فیروزه ای کاشی های
زیبای سردر خانه اش ... . نه هر جور که حساب کنی این ها به هم ربط دارد. آن همه زیبایی و پاکی، آن همه آرامش ، آن همه لبخند یک جورهایی به چادر سفید گلدار مادربزرگ ربط داشت
صفحات کتاب :
22
سال نشر :
1390
تاریخ نشر :
1390

کتاب های مشابه نجابت باران