نظر شما چیست؟
زن تشت گِل را از روی دوشش پایین گذاشت. قالب را جلو کشید، گِل ها را در آن ریخت و با چوب رویش را صاف کرد. دستش را به زانو زد، تشت را برداشت و برگشت. صدای آوازی را که مرد زیر لب زمزمه می کرد، می شنید. مرد پاچه های شلوارش را بالا زده بود و زیر نور کم رنگ فانوس، کاهگل ها را لگد می کرد. پاهایش با آهنگ نفس هایش تا زیر زانو در گل فرومی رفت و بیرون می آمد. زن نگاهِ مرد کرد و خندید. دوباره تشت را پر کرد، یا علی گفت و بلند شد...
کنگره :
13 89 2ک 823 ک/8123
دیویی :
3/62فا 8
کتابشناسی ملی :
2593194
شابک :
6- 25 - 6360 - 600 -978
سال نشر :
1390

کتاب های مشابه شهید محمدرضا شفیعی