نظر دیگران

نظر شما چیست؟
« از او » نگاه ما زمینیان است به آن مسافر آسمان که مدتی با ما زیسته است؛ مسافری که اگر دیرتر بجنبیم، غبار فراموشی، در پایش را از کوچه های شهرمان پاک می کند و دیگر حتی به گرد راهش هم نمی رسیم.
مسجدِ محله شور و نشاط عجیبی داشت. پایگاه بسیج انگار خونی بود که به بدنه ی مسجد حیات می بخشید. رفت وآمد بسیجیان هم به مسجد روح دیگری داده بود. محمد هربار که به مسجد می رفت، کناری می ایستاد و با حسرت و ذوق به جوان هایی نگاه می کرد که گروه گروه به جبهه اعزام می شدند. به کارها و رفتارهایشان دقیق می شد. چشمش دنبال اسلحه هایی بود که دستشان بود. گاهی هم سعی می کرد خودش را به آن ها نزدیک کند. دیگر طاقت نیاورد. یک روز که از مسجد آمد، یک راست سراغ مادر رفت و گفت: «می خواهم بروم بسیج مسجد و عضو شوم، شناسنامه ام را بدهید.»...
دیویی :
62 /3فا8
کتابشناسی ملی :
2690905
شابک :
5- 19 - 6360 - 600 -
سال نشر :
1390
صفحات کتاب :
56
کنگره :
1390 23 ک 823 ک/ PIR8123

کتاب های مشابه شهید محمد معماریان