ماریکوی هفده ساله برای نفوذ به قبیله ی سیاه جامگان و برقراری عدالت در حق کسانی که قصد کشتنش را داشتند، هفته ها نقش یک پسر را بازی کرد. اما به هیچ وجه انتظار نداشت که در میان آن جنگجویان جایگاهی خاص خودش به دست بیاورد و برایش از این هم بعیدتر بود که عاشق شود. اکنون برای نجات جان پسری که عاشقش شده است، باید به قصر سلطنتی برود و به زندگی ای تن دهد که هرگز علاقه ای به آن نداشته است. اوکامی دستگیر شده و اعدامش حتمی است. ماریکو برای اطمینان از زنده ماندن او حاضر است به هر کاری دست بزند، حتی اگر مجبور شود با برادر امپراطور ازدواج کند و تاابد از اوکامی دور بماند. با استقرار ماریکو در قصر و تلاش های روزانه اش برای دوست پیدا کردن و اقدام های شبانه اش برای نجات اوکامی، رازهای دربار کم کم برایش فاش می شوند. شلیک یک تیر، جریانی از اتفاقات مرگبار را به راه می اندازد که حتی قوی ترین جادو هم نمی تواند مهارش کند. ماریکو و اوکامی از هیچ اقدامی برای جبران اشتباهات گذشته و بازگرداندن شکوه سابق پادشاهی که در آشوب جنگ از میان رفته، فروگذار نمی کنند و در این میان امیدوارند پس از فرونشستن گرد وغبار جنگ، راهی برای باهم بودن پیدا کنند.