امتیاز
5 / 5.0
خرید الکترونیکی (PDF)
مطالعه در اپلیکیشن فراکتاب
ت 30,600

نظر دیگران

نظر شما چیست؟

معرفی کتاب دوستت داشت که نمیرفت

کتاب دوستت داشت که نمیرفت نوشته زئوس کابادایی با ترجمه متین مهدی زاده زینالی منتشر شده در نشر متخصصان است.

گزیده کتاب دوستت داشت که نمیرفت

خاطراتی داشته باشیم

دوست من زندگی چیزی نیست به شوخی بگیریش. یهو می‏بینی کسی دوروبرت نمونده، یهو می‏بینی خیلی شلوغه ولی تو تنهایی. به‌خاطر اینکه می‏تونیم نفس بکشیم باید دعا کنیم.

به‌خاطر اینکه راه میریم، حرف می‌زنیم...

مامان‏ بزرگ من وقتی بین دستام بود آخرین نفسش رو کشید و نتونستم هیچ بکنم.

اون حس رو تجربه کردین؟ اینکه نتونین هیچ کاری بکنین... انگار چندش‏ترین حس روی زمینه.

یه چیزایی داره توی دوروبرت اتفاق میفته و تو نمی‏تونی هیچ کاری بکنی. بر و بر نگاه می‏کنی فقط.

اون لحظه این رو می‏فهمی: تنهایی نه، کم شدن...

کم میشی توی زندگی. یه تیکه‏ ت جدا میشه و تو ناقص میشی. دیگه مجبور میشی عادت‌هات رو تغییر بدی. تختخوابت رو خودت مرتب می‏کنی. صبحونه‏ ت رو خودت آماده می‏کنی و چاییت رو خودت می‌ریزی.

و این رو می‌دونی.

دیگه قرار نیست هیچ چی مثل قبلش بشه.

قبول کردن این خیلی سخته ولی قبولش که کردی همه چی خیلی قشنگ میشه. بعضی وقتا باید قبول کنی، هم قبول کنی و هم سکوت...

قشنگ‏ترینش اینه.

اون چیزایی به‌خاطرشون سکوت کردم دارن درون من بزرگ میشن.

با بزرگ شدن اونا من پیر میشم.

باید صبر کنم. همه چی داره خوب پیش میره. می‌دونی که کمی. مراقب همه‏ ی احساساتت هستی، تنها حسی که مخالفت هست دلتنگیه، هر کاری بکنی بازم دلتنگ میشی.

اونم قشنگیه دلته، بزار باشه، دلتنگ باش.

چون وقتی دلتنگ میشی متوجه زنده موندنت میشی. هر بار که نفس می‏کشی قلبت درد می‏کنه.

و میگی زندم.

تو خودت باش، ولی من نباش! من قلبم رو گل گرفتم.

بابابزرگم آدم خیلی خوبیه. بابابزرگم آدمه.

اون من رو بزرگ کرده. افراد خیلی کمی خندیدنش رو دیدن. وقتی به صورتش نگاه می‏کنی می‌فهمی دلتنگی چه چیزیه...

من می‌خوام مثل بابابزرگم عاشق بشم. با احترام، غرور، بابابزرگ من حتی یه بار هم صداش رو به روی مامان ‏بزرگم بلند نکرده.

و یه چیزی بهت بگم؛ از وقتی مامان‏ بزرگم رو از دست دادیم، بابابزرگم واسه من هم پدر بود هم مادر. نمی‏دونم منم می‌تونم با یه همچین عشق بزرگی عاشق یکی بشم یا نه.

ولی همون ‏طور که همیشه میگم، عشق پیروز خواهد شد. الآن مثل همون روز که مامان‏ بزرگم رو از دست دادیم هیچ کاری از دستم برنمیاد. عیب نداره بزار برنیاد. می‌دونم که بالاخره میاد.

روزی که اومد، همون جوری نگاهش می‌کنم که بابابزرگم، مامان‏ بزرگم رو نگاه می‏کرد.

اون‌جوری عاشقش میشم. اون‌جوری بغلش می‏کنم و اگه یه روزی اون رو بذارم زیر خاک...

اون‌جوری فراموشش نمی‏کنم.

شابک :
9786222928506
سال نشر :
1401
صفحات کتاب :
125
کنگره :
PL۲۲۳
دیویی :
۸۹۴/۳۵۳۳۰۹
کتابشناسی ملی :
8969580

کتاب های مشابه دوستت داشت که نمیرفت