امتیاز
5 / 5.0
خرید الکترونیکی (PDF)
مطالعه در اپلیکیشن فراکتاب
ت 112,500
نظر شما چیست؟

معرفی کتاب این فقط یک رمان نیست

دنیا جای عجیبیه، و هر تغییر که ممکنه توش اتفاق بیوفته.

حسم بهم میگه، این تغییر‌ها‌رو ما رقم نمیزنیم، بلکه ما فقط بازیگریم.

هیچی تو این دنیا دست ما نیست، از اومدن و رفتنمون گرفته، تا سرنوشتی که به ناچار بهش مبتلا شدیم

باید به این بازی تن بدیم، یعنی مجبوریم که بهش تن بدیم. کاری به جز این نمتونیم بکنیم.

تلاش نکن که بفهمی چیه این دنیا. که آخرش بی‌فایدست.

الانم سرنوشتم رو نوشتم که شاید، یه روزی، یه جایی، یه نفری، با خوندن این کتاب، به خوش بیاد و پا رو شرافتش نذاره. به خوش بیاد و کاری نکنه که یه عمر عذاب وجدان داشته باشه

برشی از کتاب این فقط یک رمان نیست

پدرم همیشه آرزو داشت یه باغ پر از درخت‌های گردو داشته باشه، به‌خاطر همین تصمیم گرفتیم که تو این زمین ، فقط درخت گردو بکاریم.

یه روز صبح زود با پدرم به بازار گل‌فروش‌ها و نهال‌فروش‌ها رفتیم و 50 تا نهال گردو خریدیم و بعدش برای کاشتنشون از یکی از مردم محلی اینجا که کشاورز هم بود، مشورت گرفتیم.

وقتی اون کشاورز اومد و باغ رو دید، گفت:به خاطر رعایت فاصله‌ی مابین درخت‌ها؛ بیشتر از 30 تا نهال تو این باغ، نمیشه کاشت.

ولی من و پدرم قبل از مشورت با اون کشاورز، 50 تا نهال خریده بودیم و میدونستیم که فروشنده دیگه نهال‌های فروخته شده رو پس نمیگیره

به هر حال، ما شروع به کاشتن نهال‌ها کردیم.

اولین بار بود که تو زندگیم درخت میکاشتم. پدرم هم زیاد بلد نبود، خودش میگفت: منم تو عمرم فقط 3 تا درخت تو حیاط خونه‌ی مادر بزرگت،کاشتم

دقیقا از اینجا شروع کردیم. کنار همین چاه آب.

اولین نهال رو کنار چاه کاشتیم و سایر نهال‌ها رو به ترتیب عقب و عقب‌تر کاشتیم و تا انتهای باغ ادامه دادیم.

اون کشاورز گفته بود باید حداقل 8 متر فاصله، بین هر نهال با نهال کناریش وجود داشته باشه. ولی خب، ما برای اینکه بتونیم 50 تا درخت رو تو این باغ جا کنیم، فاصله‌ها رو کردیم 6 متر به 6متر ولی بازم چند تا نهال اضافه موند.

بر خلاف توصیه‌های اون کشاورز، مجبور شدیم کنار دیوارها هم، نهال بکاریم.

حالا اگه توجه کنی، درخت هایی که به چاه آب نزدیک‌ترند، بزرگتر و قوی‌تر و حتی پر میوه‌تر شدند و هرچقدر به انتهای باغ نزدیکتر میشی، درخت ها به خاطر اینکه از چاه آب دورتر بودند و آب کمتری بهشون رسیده و بخاطر اینکه بعضی هاشون کنار دیوار قرار گرفته اند و نور کافی برای رشد ندارند، امروز تبدیل شدند به درخت‌های کوچک‌تر و ضعیف‌تر و حالا امروز کاملا باهم متفاوت شدند

تازه یادم هست دو یا سه تا از درخت‌هایی که در انتهای باغ بودند، به خاطر آفت و کمبود نور ازبین رفتند.

از بین رفتند چون نسبت به بقیه ضعیف‌تر بودند. در صورتی که این درخت‌ها، وقتی نهال بودند، همه شبیه هم بودند و هیچ تفاوتی با هم نداشتند و بعد از کاشتنشون بخاطر موقعیت و شرایط پیرامونشون با هم متفاوت شدند.

دقیقا مثل ما آدم‌ها که بخاطر سرنوشتمون با هم متفاوت میشیم.

یادمه اون روزی که من و پدرم تصمیم گرفتیم این پنجاه تا نهال را بکاریم، همه نهال‌ها رو آوردیم اینجا و کنار درب ورودی گذاشتیم . و با کندن هرچاله، من یا پدرم میرفتیم و یکی از نهال‌ها رو برای کاشتن، از کنار درب می‌آوردیم.

بدون اینکه بخواهیم یکیشیون رو انتخاب کنیم دست دراز میکردیم و یکی از نهال‌ها رو برمیداشتیم

حالا تصور کن اگه این درخت بزرگی که کنار چاه آبه، وقتی که نهال بود ما اون رو در انتهای باغ میکاشتیم و به جاش اون درخت ضعیف و کم میوه انتهای باغ را اینجا، کنار چاه آب قرار میدادیم . امروز سرنوشت هردوشون عوض میشد.

دقیقا شبیه سرنوشت ما. درسته که توی خیلی از مسائل، ما با اونها متفاوتیم ولی تو بعضی از مسائل کاملا شبیه این درخت‌ها هستیم.

به نظر من ،کاری که سرنوشت با این درخت‌ها کرده، با ما آدمها هم میکنه.

چی بگم؟شایدم من امروز تو این دنیا، نقش اون درخت‌های انتهای باغ را بازی میکنم

درسته که امروز ثروتمند نیستم و زیاد گردو نمیدم، ولی هنوز زنده‌م.

شاید هم، همین زنده موندنم ،خودش برای من یه موفقیت به حساب بیاد.


صفحات کتاب :
394
کنگره :
‏‫‫‭978-622-292-682-3‬
دیویی :
‏‫‬‮‭۸‮فا‬۳/۶۲
کتابشناسی ملی :
9365379
شابک :
9786222926823
سال نشر :
1402

کتاب های مشابه این فقط یک رمان نیست