کتاب روایت ناتمام شهید منصور ستاری، جلد سیزدهم از مجموعه از چشمها و نوشته رضا رسولی است که در انتشارات روایت به چاپ رسیده است وشهیدستاری فرمانده نیروی هوایی ارتش را به روایت خانواده و دوستان به تصویر می کشد. در ابتدای کتاب نثری از منصور ستاری آمده که در آن خود را معرفی می کند اما این معرفی، روایتی است که در پایان ناتمام می ماند.حمیده پیاهور، همسر شهید ستاری، امیرسرتیپ مسعود امینی، امیرسرتیپ رشید
قسقایی، امیر عمید، امیر سرتیپ علی غلامی، امیر سرتیپ بهلول رضایی شهری و
امیر سرتیپ محمد رفیعی، راویان خاطرات این کتابند.
همیشه حرفش این بود که باید برویم جلو. خیلی جاها داریم و باید پیشرفت
کنیم. همه را هم تشویق میکرد. اعتقاد داشت خیلی از کارها را خودمان باید
انجام دهیم و خودکفا شویم. نه اینکه سلاح دستمان را هم از کس دیگری بگیرم،
بعد بخواهیم برای خودمان امنیت درست کنیم. وقتی شهید شد، خبرش را از تلویزیون شنیدم. واقعا همهمان عزادار شدیم. این
کشور با شهادت این مرد، خیلی ضربه خورد. کسی بود که حالا حالاها میتوانست
کار بکند. خیلی کار ازش برمیآمد. خیلی زمان میبرد تا کسی بتواند جای او
را پُر بکند. روز تشییع جنازهاش، هرکدام از رفقا که به هم میرسیدیم، به جای ابراز
تاسف، میگفتیم ستاری به هدفش رسید. او باید اینطوری میشد. باید جاودانه
میشد...