امتیاز
5 / 0.0
خرید الکترونیکی (PDF)
مطالعه در اپلیکیشن فراکتاب
ت 23,000
نظر شما چیست؟

معرفی کتاب دار زن

کتاب «دار زَن» نوشته طاهره کوه‌کن است که توسط انتشارات شهید کاظمی منتشر و روانه بازار نشر شده است. کتاب «دار زَن»، زندگینامۀ داستانی اصغر اقلیدی را از روزهای انقلاب تا اسارت در زندان‌های منافقین و حزب کومله روایت می‌کند. روزهای سختی که نشان می‌دهد منافقین چه رویکردی را در پیش گرفته‌اند و برای رسیدن به آن از هیچ جنایتی روگردان نیستند. 

 کتاب «دارزن» روایت داستانی است که از زبان اول شخص بیان شده است. زندگی‌ای که سال ۶۲ را مانند خط‌کش، به دو قسمت تقسیم کرد. بخش اول، مربوط می‌شود به حوادث مختلف منطقه سیوند در قبل از انقلاب و تلاش‌های اقلیدی به همراه پدر و برادرش برای گذران زندگی‌شان در برابر ظلم‌هایی که از طرف مالک و جنگل‌بانی به آنان تحمیل می‌شد و بعد همراه با اقلیمی به جبهه و جانبازی و گذراندن دوره تکاوری می‌پردازد. بخش دوم در جبهه شمال غرب سیر می‌کند؛ آن شهرهای کوهستانی و پر پیچ و خم با گروهک‌های کومله و دموکرات و در کنار آنان منافقین که می‌خواستند سر به تن نظام نباشد. 

کتاب به شیوه مستند داستان نوشته شده است و هر بخش از داستان جذابیت خاص خود را دارد. کتاب «دار زن» دارای پنج فصل دارد که هرکدام بخشی از زندگی اصغر اقلیمی را مطرح می‌کند. نویسنده کتاب، علت نام‌گذاری کتاب به «دارزن» را این‌گونه شرح می‌دهد: در زمانی که اقلیمی در اسارت بود، مجبور بود همراه عده‌ای به دنبال تهیه هیزم باشد و چون در زبان کردی به چوب «دار» می‌گویند، شخصیت نخست کتاب با عنوان «دارزن» لقب گرفته بود. این نام برای مدت‌ها روی او باقی ماند و بدین ترتیب نام کتاب را از لقب جدید او گرفتم. بیان خاطرات افرادی همانند اصغر اقلیمی و تاریخچه عملکرد منافقین که خبر از اهداف پشت پرده آن‌ها دارد، چنانچه برای نسل جوان مطرح شود، چهره واقعی آن‌ها را معرفی خواهند کرد و بدین ترتیب جوانان فریب منافقین را نمی‌خورند.  

گزیده کتاب دار زن

بین خواب و بیداری یادم به حرفی افتاد که دیروز به آبجی سروگل زده بودم. از روی تشک جستی بلند شدم. از خستگی یادم رفته بود. نگاهی به ساعت دیواری کردم. دیشب تا صبح با حمید کنار جاده پست دادیم و ماشین‌ها و آدم‌ها را تفتیش کردیم. وقتی آمدم، چیزی نفهمیدم تا الان که ساعت نُه است. بلند شدم و رفتم توی حیاط. خاله خانه نبود. فاطمه داشت ایوان را جارو می‌زد. امان الله و خدیجه و عابدین هم مثل همیشه با مرغ‌ها سرگم بودند. در حیاط را باز کردم و نگاهی به بیرون انداختم. خبری از سروگل نبود. قرار بود امروز سروگل برود خانه دایی و باهاش حرف بزند. نمی‌توانستم حدس بزنم چه جوابی بهش می‌دهد. کاش زودتر می‌آمد و از فکر و خیال خلاصم می‌کرد. رفتم توی پستو تا چیزی بخورم. «اگه دایی به خاطر وضع مالی خوبشون جواب نه بده، باید چی کار کنم؟» از وقتی هشت سالم بود و ننه، فاطمه را بغل کرد و از اتاق آورد بیرون و گفت: «ناف فاطمه رو برای اصغر چیدم»، از فکرش بیرون نیامدم. انگار از همان موقع دوستش داشتم. کنار ظرف‌های لم داده توی سبد ایستادم. تکه‌ای نان تیری از توی نان دادن چوبی بلند بالا، کندم و به دهان گذاشتم تا قار و قور شکمم بخوابد.

«اگه دایی بگه فاطمه هنوز کوچیکه، چی؟»

تکه دیگری از نان کندم و باز رفتم توی حیاط امان الله با یک تخ مرغ از کُلِه دوید بیرون. با صدای کوبیدن زنجیر در که نشان می‌داد زنی پشت در است، دویدم توی دالان. با دیدن صورت شکفته سروگل، نفس راحتی کشیدم. فهمیدم شیر است. با اینکه خودم فرستاده بودمش، رویم نمی‌شد بپرسم دایی چی گفته، در را که روی هم گذاشت، بهم نزدیک‌تر شد.

خیالت راحت. تا حالا شده من رو برای کاری بفرستی و دست خالی برگردم؟ چادر گل‌گلی‌اش را از سرش برداشت و راهش را گرفت تا از دالان برود بیرون، دنبالش رفتم و آرنجش را گرفتم.

سروگل واستا بگو چی‌طو شد؟

روی پله دالان ایستاد و دستش را کنار دهانش گذاشت تا کسی صدایش را نشنود.

دویی گفت: فاطمه از همی ده سالگی کلی خواستگار داره؛ ولی من فاطمه رو برای اصغر نگه داشتم. صبر کنین یکم بزرگ بشه بعد.

چشم‌هایم را از صورت سفید سروگل به خاک کف دالان کشیدم. لبخندم هی باز و بازتر می‌شد، خدابخش یک سالی می‌شد عروسی کرده بود و یک دختر هم داشت. دیگر حالا نوبت من بود. سروگل زد به شانه‌ام و با آب و تاب، دنباله حرفش را گرفت.

من هم کلی تعریفت رو کردم. گفتم دویی اصغر از کوچیکی کار کرده. حالا هم برای خودش یه خونه خریده. دویی گفت ها من اصغر رو قبول دارم.

کم مانده بود بال دربیاروم و پرواز کنم. پس همه چیز حل بود و من این قدر استرس داشتم. با قیژ باز شدن در، سرم را برگرداندم. بابا و پشت سرش هم خدابخش همین‌طور که حرف می‌زد آمد تو...

سال نشر :
1401
صفحات کتاب :
154
کنگره :
8358 PIR
دیویی :
3/62 فا 8
کتابشناسی ملی :
8890088
شابک :
987-622-285-153-8

کتاب های مشابه دار زن