نظر دیگران

نظر شما چیست؟
در روستایی زیبا فصل تابستان آمده بود. لک‌ لک با پاهای بلند و قرمزش در علفزار آواز می‌ خواند. در اطراف علفزار جنگلی زیبا و خانه ای بود. اردکی در آن خانه زندگی می‌ کرد که زمان بیرون‌آمدن جوجه‌ هایش از تخم ها بود.
زمانی که جوجه اردک‌ ها سر از تخم بیرون آوردند ، مادر اردک متوجه شد یکی از جوجه هایش خیلی سیاه است...

هر روز همه دنبال جوجه می‌ رفتند و با او بدرفتاری می‌ کردند. مرغ‌ها به جوجه نوک می‌ زدند.
جوجه اردک بیچاره از پرچین‌ ها پرید و از مزرعه خارج شد ، به مردابی رسید که در آنجا اردک‌ های وحشی زندگی می‌ کردند...

جوجه اردک پرواز کرد و به خانه پیرزنی رسید. آن‌جا با یک مرغ و گربه خودخواه آشنا شد. او تصمیم گرفت خود را به آب برساند و شنا کند.
پاییز از راه رسید و هوا خیلی سرد شده بود، جوجه اردک یک روز عصر دسته ای پرنده سفید و زیبا را دید که در آسمان پرواز می‌ کنند.

کتاب های مشابه جوجه اردک زشت